تسخیر آسیای صغیر

مردم لیدی بسیار از جان و مال خود بیمناک بودند و صد البته چه فکر بیهوده ای . آنها نمی دانستند که کوروش برای چپاول مال و جان آنها نیامده است، او در زندگی هدفی والاتر از چپاول سایر اقوام را دنبال می کند. او دوستدارپیشرفت همه قومها در زیر یک پرچم واحد است.

سه روز پس از تسخیر کامل لیدی جارچی ها در سرتا سر لیدی امان بودن مردم را جار زدند و به آنها ندا دادند که کوروش به هیچ کس کاری ندارد و همه در زیر سایه قدرت کوروش بزرگ در امان هستند. سپس شورایی از فرماندهان را در دربار کرزوس تشکیل داد.

 صبحگاه روز بعد مشخص گردید کوروش بزرگ با مشورت میان سردارانش چه تصمیمی گرفته است.ابتدا گروهی از سپاهیان ارشد و زبده خود را به فرماندهی گشتاسپ هزاره پاتیش خود ( هزاره پاتیش به فرمانده هزار سرباز می گفتند)  همراه کرزوس و خانواده اش راهی کرمان نمود و قبل از حرکت آنها پیکی را به سمت کرمان فرستاد تا شرایط استقرار کرزوس را فراهم سازند.

سپس با مشورت سرداران خود تابالوس را بعنوان فرمانده ساتراپ جدید برگزید و گروهی از مادها و پارسها را در خدمت او قرار داد تا او را در اداره سرزمین لیدی  یاری سازند.

بازسازی خرابیها و نظارت بر کارها و آموزش سرزمین داری تابالوس و همراهی با او دو ماه وقت او را گرفت و پس از آنکه متوجه گردید که تابالوس با نیروهای جدید به راحتی می تواند، سرزمین جدید را اداره کنند و داته بره ها( داته بره به داورانی می گفتند که بر اساس داتم یا همان قانون شاهنشاهی که شورای سلطنتی آنرا تعیین می کرد قضاوت می کردند) کار خود را آغاز کنند زمان حرکت فرا رسیده است و مردم لیدی در حال فراهم کردن تدارکات لازم برای سفر بازگشت پادشاه جدیدشان می باشند و سپاه ایران زمین به سرعت خود را آماده بازگشت می کرد.

شب آخری که در لیدی بود ، جشنی با شکوه گرفت و همه بزرگان و سران ماد و پارس و لیدیایی و عده ای از یونانیان را نیز دعوت نمود.

در دربار سابق کرزوس کوروش بزرگ بر تختی آراسته نشسته بود و سایرین نیز در برابر میزهایی که با غذاهای رنگین چیده شده بودند، نشسته بودند. میزبانان مدام در حال پذیرایی بودند تا مبادا دیس ها و سینی ها خالی بماند. کوروش ردایی شرابی رنگ بر تن نموده بود و جام همیشگی خود که در آن آب چشمه لبریز بود، در دست داشت و گهگاه از آن می نوشید.

پس از خوردن غذا و تماشای موسیقی نوازندگان لیدیایی و برنامه های دیگر جشن ، به فرمان کوروش در سرتاسر باغهای کاخ جار چی ها جارزدند که همه در سالن اصلی کاخ جمع شوند که کوروش بزرگ همه را فراخوانده است.

همهمه ای در سالن اصلی به پا بود ، هر کس چیزی می گفت ، با ورود کوروش همه جا ساکت گردید. کوروش به آرامی از میان مهمانان قدم می زد و به چهره ها نگاه می کرد. بر روی تخت نشست و پس از نگاهی عمیق به سرتا سر تالار ، با صدایی رسا گفت: فردا سپاه پارس از لیدی خواهد رفت. آگاه باشید برای شما فرمانداری لایق برگزیدیم و البته او را از میان خودتان انتخاب نمودیم تا با رسم و سنتهای شما بیگانه نباشد ، به شما یاد آور می شوم اگر بر او جفا کنید و او را در انجام کارهایش یاری نکنید با خشم ما و اهورامزدا روبرو خواهید شد وکسانی که او را حمایت کنند مورد لطف ما قرار خواهند گرفت.

حال تو تابالوس ، جلو بیا.

تابالوس بلند شد و به وسط تالار رسید. کوروش رو به او کرد و گفت:

به تو گوشزد می کنم ، آنگونه که در این چند وقت به تو آموزش دادیم بر مردم حکومت کن ، بر کسی ظلم روا مدار وآگاه باش قدرتت را از ما به امانت گرفته ای و ما آنرا از مردم ، مبادا از آن بر ضد مردم و به نفع خود استفاده ببری و بدان اگر چنین شود ، با بدترین نوع مرگ تو را مجازات خواهیم کرد. آگاه باش ما در شهر گوش و چشمان بسیاری داریم که ما را از اوضاع ساتراپ تو با خبر می سازند . اگر به کمک و یاری ما نیاز داشتی بدان که تو را حمایت خواهیم کرد و در موقعی که به حمایت تو نیازمندیم بایستی ارتش خود را آماده نگه داری و برای کمک به ما یا سایر ساتراپها، آنها را به سوی ما بفرستی. از هر کدام از سرداران و یاورانی که برای تو برگزیدیم شکایتی داشتی با خود ما مطرح می سازی تا برای تو چاره جویی نماییم و یاوران تو بایستی آگاه باشند که اگر بر خلاف تو حرکت کنند ، جزایی سخت در پیش خواهند داشت.

تابالوس در حالیکه سرش را خم نمود با صدایی رسا گفت: امر ، امر پادشاه ماد و پارس است.

کوروش سری تکان دادو سپس گفت: تعدادی از دلیر سواران لیدیایی را فردا همراه خود به پارس می بریم تا نحوه سوارکاری خود را به سربازانمان بیاموزند . حال امشب را به نیکی بگذرانید و بدانید در زیر سایه شاهنشاهی ایران شما را گزندی نیست.

کوروش از تخت برخاست و به آرامی به سمت بیرون تالار رفت و همه در حالیکه سرها را به نشانه احترام خم نموده بودند او را بدرقه کردند.

به اطاق خواب رفت و به آرامی سر به بالین نهاد.

سپیده دم ، سپاه بزرگ ایرانیان به سمت سرزمین پارس روان گشت. در پیشاپیش سپاه کوروش بزرگ سوار بر لاسب زیبای خود حرکت می کرد و هر کدام از سرداران در بخشی از سپاه ، سربازان را راهنمایی می کردند.

در میان فرماندهان یک ماهی می شد که بحث بر سر تصمیم بعدی کوروش بزرگ بود. هنوز نمی دانستند آیا کوروش به سرزمین دیگری لشگر می کشد و یا در کاخ جدید خود در پایتخت جدید پارسه ، به نام پاسارگاد می نشیند و به اداره ساتراپهای خود اکتفا می کند.

یک هفته از حرکت ارتش ایران می گذشت . هارپاگ هر شب به حضور کوروش بزرگ می رسید و گزارشی از وضع اردوگاه و مشکلات پیش آمده را ارائه می داد. در یکی از آن شبها پس از حضور در پیش کوروش بزرگ و ارائه گزارش ، اجازه مرخصی می خواست که کوروش رو به او کرد و: بمان با تو کار دارم.

هارپاگ ایستاد و منتظر ماند. کوروش گفت: هارپاگ ، توکه سرد و گرم این روزگار را چشیده ای به من بگو ، در زمان سایر شاهان مانند آستیاگ آیا ارتشی به سمت شرق سرزمین پارس حرکت کرده و اگر رفته چه خبر آورده است؟

-    سرورم ، ارتشهایی رفته اند ، اما اقوام آنجا بقدری ضعیف و پراکنده هستند که با سپاهی کوچک نیز می توان آنها را در هم کوبید ، اما اقوامی جنگجو هستند و در زمان آستیاگ ، گاه بر مرزهای دور دست دستبردهایی می زدند ، اما هیچگاه بر منطقه ای مسلط نمی گردند و اغلب مهاجر هستند و در یکجا نمی نشینند.

-         در آینده از آنها بیشتر برایم بگو .

-         شاهنشاه امر کنند ، بنده اطاعت امر.

-         فردا می خواهم به تمام نیروها سری بزنم و از نزدیک اوضاع را بررسی کنم تا کسی کوتاهی نکرده باشد.

-         امر، امر شماست.

-         شب بر تو خوش.

-         بر شما هم خوش باد سرورم.

و به آرامی چادر را ترک کرد. به تخت خواب رفت ، اما نمی توانست ، فکر خود را آسوده سازد و فکرش مشغول سرزمینهای دور دست شرق بود.

مدتی طولانی است که از لیدی خارج شده است و پیکی را به سمت پارس فرستادند تا ورود ارتش ایران را اطلاع دهند.

یک روز مانده به مقصد برسند ، گروهی از بزگان ماد و پارس که در مرکز قدرت باقی مانده بودند به استقبال او آمدند و کاساندان بزرگ همسر نیک سیرت او نیز به همراه کودکشان کمبوجیه در میان آنها بود.

از دیدار آنها بسیار خرسند گشت. به او اطلاع دادند کاخ او در پاسارگاد ، آماده است و بی صبرانه در انتظار پادشاه خود می باشد ، اما دیدار همسر و کودک خود بیش از آن برایش با ارزش بود.

دو روز از اقامتشان در هگمتانه می گذشت که تصمیم به حرکت به سمت پایتخت جدید خود گرفت و به آرامی نیروها ی نظامی و اداری و سازمانی را به پایتخت جدید خود انتقال می داد.

حرکت به سوی پاسارگاد آغاز گردید ، شبی در چادر با کمبوجیه فرزند خود در حال سئوال و پاسخ بود و سعی می کرد به سئوالها و کنجکاویهای بچه گانه او با صبر پاسخ دهد که به او اطلاع دادند پیکی آمده است.

پیک را به حضور پذیرفت ، پیک از کرمان می آمد و از طرف هزاره پاتیش او ویشتاسپ  بود و خبر سلامتی کرزوس و خانواده اش و استقرار آنها در کاخ اختصاصیشان در کرمان را تشریح می کرد.

حال کوروش خیالش از لیدی نیز آسوده گردید و سپس رو به پیک نمود و گفت : امشب را استراحت کن و فردا عازم کرمان شو و بگو به فرمان کوروش ، کرزوس و خانواده اش هر آنچه نیاز دارند در اختیارشان قرار داده شود و از هرگونه گزندی در امان هستند و اگر آسیبی به آنها برسد ، کسی که مرتکب این عمل شده است را مجازات خواهیم کرد.

پیک تعظیمی کرد و از چادر بیرون رفت.

حوالی ظهر روز بعد ارتش ایران به همراه کوروش بزرگ وارد کاخ تازه تأسیس و پایتخت جدید ایران به نام پاسارگاد گردید. این پایتخت درست در محلی که آستیاگ شاه ماد از کوروش شکست خورده بود بنا گردیده است و مکانی بسیار زیبا و با شکوه را معماران ایرانی طراحی کرده بودند. باغهای بزرگ و گیاهان زیبایی در کاخ که نشان از ذوق وافرایرانیان برای شاه جدید خود بود، به چشم می خورد .

کوروش توسط بگ پاته خواجه حرمسرا و در واقع وزیر دربار استقبال شد و او تمامی بخشهای کاخ را به کوروش نشان می داد. پس از مشاهده چهار باغهای زیبای ایرانی به همراه برکه هایی زیبا و درختان و گیاهان خوشرنگ و خوشبو ، کوروش رو به بگ پاته کرد و گفت: فردا شب جشنی با شکوه به مناسبت پایتخت جدید ایران برگزار نمایید و به تمامی ساتراپها خبر دهید که پایتخت ایران به پاسارگاد منتقل شده است و اینجا مرکزیت ایران و ساتراپهای آنرا بر عهده دارد.

رئیس دربار تعظیمی کرد و سپس کوروش را به سمت اطاق خصوصیش رهنمون گشت.

صبحگاه بگ پاته کورو ش را از خواب بیدار نمود و صبحانه او را به اطاق برد . سپس به دستور کوروش مسئول خزانه دربار را در تالار مرکزی فراخواند تا به حساب و کتاب ومخارج این چند مدت و ساماندهی غنائم بپردازد. اینکار برای او بسیار خسته کننده بود و اورا بسیار خسته کرد. پس از استراحت و استحمام لباسهای نو و زیبایی را که به مناسبت جشن شب برای او مهیا ساخته بودن بر تن کرد و وارد تالار باشکوه کاخ گردید جایی که انبوهی از شاهزادگان و سرداران و بزرگان ماد و پارس به همراه بانوان و دخترها و پسرهای خود حضور یافتند. او نیز به همراه کاساندان و کمبوجیه  به تالار وارد گشت  و همه در برابر او سر خم نمودند و او با اشاره دست به سمت بالا ، از آنها تشکر نمود.

جشنی با شکوه وزیبایی بود و بگ پاته واقعاً به نیکی آنرا ترتیب داده بود و کسی را از قلم نیانداخته بود ، در شهر نیز مردم به شادی و پایکوبی می پرداختند . پس از پاسی از شب دیگر صدایی از پاسارگاد بر نمی خاست و همه در خواب فرو رفته بودند. اما یک نفر خوابش نمی آمد ،او کوروش بزرگ بود ، او در تراس بالای کاخ ایستاده و نظاره گر دور دستها بود. نسیمی ملایم صورت او را نوازش می داد و پرده پشت سرش را حرکت می داد. کاساندن در تخت به آرامی خوابیده بود.

به او نگاه می کرد ، و سپس برگشت و باز به دور دستها خیره گشت ، در این افکار بود که ناگهان احساس کرد کسی پشت سرش است ، برگشت و دید بگ پاته است.

بگ پاته تعظیمی نمود ، کوروش رو به او کرد و گفت : چه پیش آمده که این موقع نزد ما آمدی؟

- سرورم شورای سلطنتی را خبر کرده ام ، پیکی از لیدی آمده و اخبار مهمی را برای شما دارد. صلاح دیدم شورای جنگ و شورای سلطنتی حضور داشته باشند.

-  تو همیشه دقیق هستی ، برویم ببینم این پیک چه می گوید.

در شورای سلطنتی همه منتظر بودند بدانند چه خبر است که بعد از آن جشن باشکوه آنها را دوباره فرا خواندند و البته همگی می دانستند ، که خبرخوبی نخواهد بود وگرنه به این سرعت آنها را جمع نمی کردند.

کوروش وارد شد و همگی از جای برخاستند . او بر روی تخت خود نشست و خواستار ورود پیک شد.

پیک وارد گردید و از طرز پوشش هویدا بود که از مردمان لیدی می باشد. کوروش رو به او کرد و گفت: پیامت چیست؟

پیک تعظیمی نمود و گفت: سرورم ، پس از عزیمت شما از لیدی تابالوس به توصیه شما عمل کرده و مشغول باز سازی مکانهای مختلف گردید و همه چیز بر طبق فرمان شاهنشاه بود تا اینکه مردم به تحریک فردی به نام پاکتیاس سر به شورش نهادند و تابالوس را در کاخ خود محاصره نمودند.

همهمه ای تالار را پر نمود ، پاکتیاس به شهریار خود خیانت کرده ، جرمی نابخشودنی. کوروش دست خود را بطور مایل به سمت پایین حرکت داد و همه ساکت شدند.

کوروش بدون آنکه آرامش خود را از دست دهد گفت: ادامه بده.

   آری سرورم ، این شورش به اوج رسید تا اینکه سردارماد به نام مازارس آنرا فرو نشاند. کوروش رو به مگابیز هزارهپاتیش خود نمود و گفت: پاکتیاس را به چه کاری مأمور ساختیم؟

-    سرورم ، او مسئول حفظ غنائم و نفایس خزانه کرزوس در لیدی بود تا آنها به درستی خرج گردند و گزارش آن را برای تابالوس و خزانه مرکزی در پاسارگاد ارسال نماید.

-         پس او بر قدرت گرفتن بدون فرمان ما ، پیشی گرفته است.

-  آری.

-  سزای او چیست؟

-  در قانون ما مرگ است.

سپس مدتی را به سکوت گذرانید و دست خود را به ریش بلندش کشید. رو به پیک نمود و گفت : آیا هم اکنون اطلاعی دارید که پاکتیاس کجاست؟

- آری ، او به نزد یونانیها گریخته است .

هارپاگ رو به کوروش کرد و گفت: اکنون بهترین بهانه برای یورش به یونانیان و ادب ساختن آنهاست.

کوروش سری تکان داد و گفت: آری ، اما ما به دنبال تهاجم به سرزمین سایرین  نیستیم و به زور به سایرین حمله نمی کنیم ، مگر آنکه بر خلاف ما اقدام کنند ، ابتدا از آنها می خواهیم پاکتیاس را تحویل دهند و اگر امتناع کردند ، آنگاه برای سزای عملشان فکری دیگر می کنیم ، تو ای پیک آیا بر زبان یونانی نیز تسلط داری؟

- آری سرورم ، مادر من خود یک یونانی است.

-  بسیار خوب ، امشب را در کاخ ما  آسوده باش و فردا پیام ما را کاتبان به تو خواهند داد تا به نزد  یونانیان ببری و جواب آنها را برای ما بیاوری.

- اطاعت سرورم.

کوروش رو به هارپاگ کرد و گفت: پیکی آماده ساز و به لیدی بفرست و مسئولیتهای پاکتیاس را به مازارس محول کن و پاداشی نیک نیز به همراه پیک برای او بفرست که او سرداری بسیار شایسته است.

-  اطاعت سرورم.

سپس رو به بگ پاته کرد و گفت : فردا شورای جنگ را برای شور آماده ساز، بگ پاته تعظیمی نمود و کوروش از تخت برخاست و به آرامی از تالار به سمت اطاق خود حرکت کرد و در حین حرکت صدای همهمه افراد را در پشت خود می شنید که از این مطلب  در تعجب بودند که وقتی نمی خواهیم به یونانیان یورش ببریم چرا شورای جنگ تشکیل داده شود.

صبحگاه زودتر از سایرین برخاست و به حمام رفت ، زمانیکه کاساندان چشمهای خود را باز کرد ، کوروش به کمک بگ پاته در حال پوشیدن جامه فیروزه ای رنگ خود بود.

- صبح زود بلند شدید ، اتفاقی افتاده است.

-  زمانیکه سرزمینهای زیادی را سرپرستی می کنی و این وظیفه را قبول می کنی ، بایستی در انتظار هر حادثه ای باشی . اما من قدرتی دارم که سایر پادشاهان از آن بهره ای نبرده بودند.

- از قدرتی خدایی حرف می زنید.

- خیر ، مگر من فرعونهای نادان مصرم که ادعای خدایی کنم. قدرت من ناشی از مردم سرزمین من است. حکومتی که با مردمش باشد و در همه امور حقایق را به آنها بازگو کند ، مردمش هیچگاه به او پشت نمی کنند و در همه حال همراه او هستند ، و این بزرگترین سلاح من است . این نکته ها را کمبوجیه نیز باید بداند.

- در آموزش او هیچ کوتاهی نمی شود و خود به شخصه بر آن نظارت می کنم.

تبسمی بر لبانش نقش بست ، به سمت بستر و گونه های کاساندان را به نشانه تشکر بوسید. سپس بازگشت و به بالای تخت کمبوجیه رفت و کودک در خواب را نظاره گر شد. آنگاه از درگاه ایوان بزرگ خوابگاه خصوصی خود به شهر پاسارگاد نظری افکند و با اراده ای دو چندان از درگاه خارج گشت و به دنبال او بگ پاته نیز از خوابگاه خارج گشت.

- سرورم غذا آماده است ، پس از خوردن غذا ، شورای جنگ آماده حضور شماست.

- به همه سرداران اطلاع داده اید.

- بله سرورم ، از دیشب تا کنون برخی از آنها حتی به خانه های خود نیز نرفته اند و منتتظر امروز و شورای جنگ بوده اند و بر روی نقشه حرکت به سوی یونان کار می کردند.

پس از صرف غذا ، وارد تالار بزرگ کاخ گردید و همه سرداران و فرماندهان جنگی خود را دید که دور تا دور تالار ایستاده اند و به محض اینکه اورا دیدند همگی به نشانه احترام سر خم کردند.

بر روی تختگاه خود نشست و سپس رو به همگان نمود و گفت: امروز شما را فراخواندم تا فرمانی را صادر نمایم. نیروهایی از سربازان ماد و پارس را با ساز و برگ کامل نظامی آماده سازید تا به سمت شهرهای آسیای صغیر روانه گردند. هر چند به یونانیها گفته ایم که پاکتیاس را به ما برگردانند ، اما آن یک فرد خائن به درد ما نمی خورد و خود شما نیز می دانید و همگی نیز یقین دارید که یونانیان متکبر ، درخواست ما را نمی پذیرند. حال شما فرماندهان از میان خود سه تن از دلیر مردان را برگزینید تا فرماندهی سه لشگر بزرگ پارس و ماد را بر عهده گیرند و برای هر کدام از آنها گروهی از مشاوران و فرماندهان را نیز آماده سازید ، و سپس این سه گروه از رذاههای گوناگون به سمت آسیای صغیر روانه شوند و در راه هر شهری را که دیدند آنرا به سرزمین ایران ملحق سازند.

سپس رو به بگ پاته نمود و گفت: پیکی نیز به سمت لیدی و تابالوس بفرستید و از ارتش لیدی نیز در این نبرد یاری بگیرید . مکی خواهم لیاقت فرماندهان جوان خود را نیز در این نبرد ها بسنجم ، در مسیر حرکتتان هر گاه با دروازه های بزرگ و محکم شهرها روبرو گشتید ، خود را زیاد در پشت آنها معطل نکنید تا نیروهایتان تحلیل برود ، بلکه با کمی طلا و هدایا می توانید از خود یونانیان فردی را بیابید که دروازه و راه نفوذ به شهر را به شما نشان دهد ، زیرا این یونانیان هیچ چیز در این دنیا برایشان بیشتر از طلا و جواهرات و منافع خودشان اهمیت ندارد .

می خواهم در این جنگ شما را تنها بگذارم و از دور نظاره گر جسارت و شجاعت شماها باشم. اگر خودم به جنگ با این مردمان بیایم ، آنها بیش ارز پیش خود را باور می کنند و فکر می کنند که نیرویی قوی و ترسناک برای ایران هستند که خود من به جنگشان آمده ام ، اما آنها باید بدانند که در برابر اراده ایرانیان آنها نیرویی نیستند و در مقابل ارتش دلیر ایران زمین ، حرفی برای گفتن ندارند.

در انتها به شما می گویم به هر شهری که وارد می شوید و آن شهر را تسلیم می بینید مبادا بر جان و مال مردم آن شهر تجاوز و دراز دستی کنید که در آن صورت از عدل و انصاف که نشانه ذات ایرانی است دور گشته اید. در هر سرزمین شخصی امین و عادل از مردمان همان شهر برای اداره آن شهر برگزینید ، زیرا آن شخص نیازهای مردم سرزمین خود را بهتر از ما می داند و به آنها رسیدیگ می کند. اگر جایی بر اثر جنگ ویران گشته خرج بازسازی آنرا بدهید و خود ناظر بگذارید که کا دقیق انجام شود.

سرداران یکصدا فریاد زدند:

هر آنچه امر کنید ، آن کنیم.

کوروش به نشانه سپاس ، برخواست و سر خود را به پایین خم کردو بلند و نمود و سپس گفت : در مورد چگونگی آماده شدن و حرکت و تجهیز نیروها و سپه کشی ( منظور همان لجستیک است که در ایران باستان به آن سپه کشی می گفتند ) هارپاگ فرمانده و نماینده من است و تا پیش ار حرکت شما گزارش چگونگی پیشرفت کارها را به من گزارش می دهد.

هارپاگ سری به نشانه اطاعت خم نمود .

سپس کوروش بزرگ از جای برخاست و به آرامی تالار را ترک نمود.

یک ماه از شورای جنگ می گذرد و سپاه ایران با ساز و برگ کامل به سمت شهرهای آسیای صغیر حرکت نمود و پس از حرکت آنها پیکهایی بود که هر روز از سرزمین آسیای صغیر به ایران روانه می گشت و گزارش پیروزیها و نحوه تصرف شهرها را برای پاسارگاد و حکومت مرکزی خبر می آورد.

تابالوس نیز در پشتیبانی از سپاه ایران و کمک های غذایی و پشتیبانی هیچ دریغ نورزید و کوروش با پیکی مخصوص قدردانی خود را از او ابراز کرد.

از مهمترین اخباری که از اسیای صغیر رسید آن بود که اسپارتهای جنگجوی یونانی به وعده های خود در کمک به شهرهای یونانی آسیای صغیر عمل نکرده و این سرعت پیشروی ایرانیان را دو چندان نموده است.

در این زمان ، همانطور که سرداران ایرانی پایه های حکومت جدیدیشان در آسیای صغیر را محکم می ساختند و حاکمان شهرها را بر می گزیدند وسپس به پیشروی خود ادامه می دادند ، به کوروش بزرگ اطلاع دادند که نیاز به ارسال نیروهای اداری و خدماتی برای شهرهای جدید هستند تا بتوانند شهرهای جدید را از نظر سازماندهی اداری مرتب سازند و کوروش خود شخصاً در حال تدارک چنین نیرویی بود.

همانطور که در پاسارگاد شرایط اعزام نیروهای اداری فراهم می گشت به کوروش خبر دادند که پیکی از یونان آمده است.

کوروش پیک را به حضور پذیرفت . پیک وارد گشت و پس از آکه دست خود را به سینه کوفت بر زمین زانو زد و در حالیکه سر خود را بالا نمی گرفت به همان صورت باقی ماند. کوروش به مترجم دربار گفت : به او بگو برخیزد و پیام خود را بگوید. اما پیک بدون آنکه برخیزد پیام خود را گفت و مترجم آنرا اینگونه برای کوروش خواند: حاکم اسپارتها«لاکدمون» تهدید نموده است که اگر پادشاه ایران از پیشروی در آسیای صغیر دست نکشد اسپارتی ها و یونانیان شهرهای مزبور به شدت در مقابل ارتش ایران ایستادگی خواهند کرد.

کوروش رو به پیک کردو گفت: از زمین برخیز ، زیرا هیچ انسانی در مقابل من بر زمین نمی افتد.

مترجم به پیک گفت برخیزد ، اما گویا پیک این عمل را بد می دانست و از جان خود بیم داشت ، به ناچار ه اشاره کوروش مترجم خود به جلو رفت و به ارامی پیک را از زمین بلند کرد و ایستاند.

سپس کوروش رو به مترجم کردو گفت : به او بگواز پیامی که آوردید سپاسگزارم ، به حاکم اسپارت از طرف من بگو که کوروش پادشاه ماد و پارس به تو توصیه می کند که پر گوئی و یاوه سرایی را بریا روزی نگه دار که ناچار هستی بدبختی ها و درماندگیهای خود را بیان کنی. حال پس از استراحت به سرزمین اسپرت برگرد و پیغام مرا برسان و یاد آور شو که من خودم بهتر می دان تا کجا پیشروی کنم.

پیک پس از شنیدن پیام کوروش از زبان مترجم ، مجدداً بر زمین زانو زد و سپس برخاست .و به آرامی از تالار خارج گشت.

کوروش رو به « رونیتش» مشاور اداری خود نمود و گفت : تا این یونانیها بخواهند در شوراهای چند دسته خود تصمیم بگیرند که چه کنند ، ما ساتراپهای خود را از نظر جنگی و پیشرفت چندین بار از آنها جلوتر برده ایم.

- آنها همیشه بیش از آنکه عمل کنند حرف زده اند و دروغ بافته اند.

کوروش تبسمی نمود و به سمت شورای اداری روانه گشت.

چهار ماه از تسخیر شهرهای آسیای صغیر می گذشت و از آنجا که یونانیها سر ناسازگاری با ایران داشتند ، کوروش تصمیم گرفت مشاوری با لیاقت برای اداره این ساتراپ بزرگ و پر درد سر خود انتخاب کند تا بر اجرای  داتم های این ساتراپ نظارت کامل داشته باشد.

با آنکه هارپاگ مشاور خوب و دلسوز مادی او بود اما کوروش این را فهمیده بود که سن او افزایش یافته و دیگر تحمل نبرد وراههای طولانی راندارد و از طرفی او را فردی هوشمند و قدرتمند می دانست ، پس بدون تعلل او را به ریاست این ساتراپ خود بر گزید و با احترام فراوان او را بدرقه نمود تا بر سر پست خود رود.