نبرد با مادها

دردربار کمبوجیه با آموزشهایی که زیر نظر مربیان پارسی دیده بود و هوش و ذکاوتی که از خود نشان داده بود به دلیرترین و دوست داشتنی ترین جوان در میان جوانان ایرانی ، تبدیل شده بود. درست به یاد دارد که در این دوران هارپاگ مدام برای او به مناسبتهای گوناگون هدیه می فرستاد و در ملاقاتی که با او داشت نیز ذهن او را برای بدست گرفتن قدرت و حمله به ماد آماده ساخت و به کوروش وعده حمایت داد. کوروش صبوری و آینده نگری در انتقام را از هارپاگ آموخته بود و همیشه این نکته را در ذهن داشت که اگر از دشمنی ضربه خوردی دلیلش را بیاب و به آرامی با برنامه ریزی و اندیشه ژرف ستونهای انتقامت را با او بچین و بالا ببر و مطمئن باش که گذر زمان نیز تو را یاری می کند .

هارپاگ سران ماد را به سرنگونی آستیاگ تشویق می کرد و بزرگان ماد نیز که از سختگیریها و ستم آستیاگ کاسه صبرشان لبریز گشته بود  به هارپاگ نظر مثبت نشان داده بودند و حال هارپاگ آماده بود تا انتقام خود را بگیرد و می بایست کوروش را از برنامه خویش آگاه می ساخت.

لبخندی ناشی از لذت بیکران از خوش فکری هارپاگ بر لبانش نقش بست. واقعاً که او مردی زیرک بود.از آنجا که کوروش در پارس بود و زمزمه مخالفت با آستیاگ به گوش آستیاگ نیز رسیده بود و هنوز از کوروش و طالع او بیمناک بود ، برای احتیاط دستور داده بود تمامی راههایی که به سمت پارس می رفت را به شدت محافظت کنند و این کار دست هارپاگ را از تماس با کوروش کوتاه کرده بود.

اما هارپاگ تدبیری نیکو اندیشیده بود ، گویی هیچ چیز جلو دار او نبود ، او آمده بود که توسط کوروش انتقام بگیرد و اهورا مزدا لطف خود بر کوروش را توسط هارپاگ به او ارزانی داشته بود.او شکم خرگوشی را دریده و نامه خود را در درون آن نهاده و با ظرافتی خاص شکم خرگوش را دوخته بود و سپس به یکی از وفادارترین خدمتکاران خود امر نموده بود که جامه شکارچیان بر تن کند و بدین سان از گروه محافظان عبور کرده و خود را به پارس برساند و از کوروش بخواهد که برای فاش نشدن همکاریهایشان شکم خرگوش را در خفا باز کند و آنرا بخواند.

گویی چند روزیست که از این وقایع می گذرد و اصلاً نمی توانست درک کند چرا این افکار هم اکنون به ذهنش می آید ، اما از مرور آن لذت می برد. در نامه هارپاگ از او خواسته شده بود ارتشی از ایرانیان فراهم آورد و به سمت ماد حرکت نماید و از چیزی نترسد.

آن چند روز را مرور می کند ، چند روزی را که در اندیشه آن بود که چگونه ایرانیان را به جنگ وادارد؟ آیا پدرش کمبوجیه او را یاری می کند. کسی را معتمد تر از پدر نیافت ، راز نامه را به او گفت و پدر خطاب به او جواب داد: ما راضی نبودیم که زیر یوغ دیگران زیست کنیم ، اما مردم ما به آرامش کاذب خوی گرفته اند ، آیا می توانی آنها را به حرکت وا داری ، تمام امکانات من در اختیار تو .

از پدر خواست که سرداری ارتش کوچک ایرانیان را به او بدهد و پدر آنرا پذیرفت. حال بایستی ایرانیان را آگاه سازد. دستور داد که همه پارسیان اعم از ارتشیان و غیر ارتشیان در میدان شهر با داس حاضر گردند. وقتی بر بالای سکویی رفت تا بتواند با مردم سخن گوید ، در چشمان همه پرسشها را در مورد این گرد همآیی مشاهده می کرد ، اما صلاح ندید پاسخ این نگاهها را ناگهان دهد ، پس رو به مردم کرد و گفت: در بیرون شهر دشتی است که تا تپه ای امتداد دارد ، و مملو از خار و تیغ می باشد ، این دشت را از خار و تیغ پاک سازید و خارها و تیغها را در وسط میدان جمع کنید و سپس بروید و فردا پس از حمام کردن و بر تن کردن جامه های نیکو به دشت بیایید که می خواهیم جشن بزرگی بر پا داریم.

شبانگاه روز اول پس از انباشته شدن توده خارهای بیابان ، کوروش دستور داد گاوها و گوسفندان و بزهای متعلق به کمبوجیه را سر بریده و از آنها غذاهای لذیذی طبخ نمایند و در فردای آنروز ایرانیان در دشت حاضر گشته و پس از صرف غذا ، و شادی و پایکوبی ، کوروش همه ایرانیان را دوباره در میدان شهر جمع کرده و رو به همه اعلام کرد: بین امروز و دیروزتان مقایسه ای کنید و بگویید کدام یک را ترجیح می دهید؟

پارسیان یک جمله جواب دادند که این دو روز قابل قیاس نیستند ، دیروز بسیارسخت و پر کار و امروز راحت و خوش. کوروش که منتظر چنین پاسخی بود چنین گفت: آری ای پارسیان ، روزگار امروز شما مانند دیروز است پر از رنج و مشقت ، اما اگر به سخنانم گوش فرا دهید و کمی سختی و رنج را به جان بخرید می توانید از نعمتها و لذتهای فراوان بر خوردار شوید و هر گز گرفتار رنج و زحمت نشوید و چنانچه از فرمانم سرپیچی کنید به همان روزهای سخت باز می گردید. احساس می کنم از طرف اهورامزدا مأمور آزادی شما هستم و یقین دارم شما در دلاوری و جنگیدن نیز همچو چیزهای دیگر از مادها کمتر نیستید. پس بشتابید و خود را از بند آستیاگ برهانید.

ایرانیان نیز که از بندگی و حقارت در برابر آستیاگ بسیار دل چرکین بودند و حال رهبری مقتدر همچو کوروش دلاور را می دیدند و به قدرت هوش و درایت او در این مدت پی برده بودند ، همگی آمادگی خود را اعلام نمودند.

عجب شبی بود آن شب، تصمیمی که شاید قرنها ایرانیان به آن خواهند بالید ، تصمیمی بزرگ ، تصمیمی که هر گاه ایرانیان بخواهند می توانند و هیچ چیز جلو دار آنها نخواهد بود. فردای آن روز به دستور کوروش و یاری پدرش کمبوجیه شهر برای تهیه ابزار نبرد بزرگ و آزادی ساز به تکاپو در آمد و همه شهر به ساخت و تهیه سازوبرگ جنگی مشغول گشت.

کوروش نیز در دربار کمبوجیه نیروهای ایرانی و زبدگان و فرماندهان ارتش ایرانیان را گرد هم جمع کرده بود تا استراتژیک و نقشه جنگی را برای نبرد تهیه نمایند. او می دانست که اگر بخواهد در جنگ های در پیش رو پیروز میدان باشد می باست از همین ابتدا ایرانیان را با نظم و قانون جنگ عادت دهد تا از آن قصور نکنند و بصورت اصولی برای آنها باقی بماند و نسل به نسل به آن بیافزایند و از آن ضربه نخورند.

ایرانیان با مربیان زبده سواره نظام خود رسم جنگیدن را می آموختند ، هر چند کوروش می دانست سلاح های مادها مهیب تر از او و ارتشش خواهد بود ، اما او عامل مهم دیگری نیز به همراه خود داشت و آن نارضایتی مردم ماد و بزرگان ماد بود که با هارپاگ برای یاری کوروش عهد بسته بودند. از آن روزگاران به یاد داشت در سرزمینی که مردمش علیه حاکمش باشند ، آن سلطنت دوام نخواهد داشت حال به هر اسمی و نامی که باشد ، پس پایه هر حکومتی مردم می باشند و اگر آنها راضی باشند آن سرزمین گزندی نخواهد دید.

از ریش سفیدان پارسی شنیده بود که بزرگترین ارتشها از شبیخونهای دشمنان کوچک شکستهای غیر قابل باوری خورده اند ، پس ابتدا بایستی خود و ارتشش را در مقابل شبیخونهای دشمن تجهیز می ساخت و می بایست اردوی ارتش خود را بگونه ای نظم می بخشید که شیرازه آن در هیچ زمانی بر هم نریزد.

ابتدا برای تشخیص و یکدست سازی ارتش خود همگی را متحد الشکل ساخت . ارتش او همگی کلاهی نمدی بر سر داشتند . ردایی گلدوزی شده و آستین دار ، زرهی با زنجیرهایی شبیه به فلس ماهی که مانند کت روی ردا را می پوشاند و شلوار نیز می پوشیدند.

برای نظم بخشیدن به ارتش خود از نظم و قانونهای سپاهیان امپراتوریهای قدیمی الگو برداری نمود و ضعفهای آن ارتشها را شناسایی نمود و بر طرف کرد و از آنجا که آوازه مهیب بودن ارتش آشور را از ریش سفیدان شنیده بود دستور داد کسانی که  ازچگونگی جنگ پدرانشان که به همراه جد او هخامنش به جنگ با آشوریان رفته اند و با ارتش سناخریب  نبرد کرده اند ، اطلاع داشتند  را بیاورند تا از آنها در مورد ارتش آشور پرسش نماید. 

سپس با کمک فرماندهان خود ایرانیان را اینگونه دسته بندی نمود : گروهی را سپر دارنمود که در میان آنها تیر اندازانی قرار می گرفتند ، اما تعداد تیر اندازان را بیشتر از ارتش آشور نمود تا حجم تیرهای پرتابی را بالا ببرد. سپس سواره نظام خود را بعد از آنها قرار داد و در انتها پیاده نظام خود را ، البته آشوریان ارابه هایی نیز داشتند که به ارابه های مرگ معروف بودند ، اما ارتش او فرصت تهیه آنرا نداشت ، پس فعلاً از آن صرفه نظر کرده بود. برای شبیخونهای دشمن نیز اردوی خود را طوری تقسیم بندی نمود که اگر در گیر شبیخونی نیز گشت ، ارتش او بتواند مقاومت کند و شیرازه آن از هم نپاشد و اگر خسارتی نیز به او و نیروهایش وارد می شود حداقل خسارت باشد ، پس او مقرر کرد که چادرش همواره به سوی شرق بر پا گردد. سپس چادرهای نیزه داران مخصوص که به آنها آمرتکا ( گارد جاویدان) می گفتند قرار داشت ، که آنها نخبگان نظامی او بودند و سربازانی نترس و درشت اندام و قدرتمند که همه گونه مهارت جنگی را داشتند با نیزه هایی بلند که به آنها لقب نیزه داران گارد شاهی نیز داده شده بود. در سمت راست این گروه جایگاه نانوایان قرار داشت و در سمت چپ جایگاه آشپزان و سایر چارپایان قرار داشت.اگر از بالا به اردوی او می نگریستید در واقع چادر او در مرکز اردو قرار داشت و پس از گارد جاویدان و نیروهایی تدارکاتی ارتش و آذوقه نظامیان دور تا دور آنها در ردیفهای منظمی زوبین اندازان و تیر اندازان می خوابیدند و در پشت چادر او نیز همین نظم و چیدمان حکمفرما بود. در ردیف آخر سواره نظام قرار می گرفت و در ذهن خود در نظر گرفته بود که در آینده ارابه رانان نیز پس از سواره نظام در ردیف انتهایی قرار گیرند.

در نتیجه این چیدمان در صورت شبیخون دشمن گروه غیر نظامی تدارکاتچی مانند نانوایان و آشپزان در تیر رس دشمن نبودند که تلفات بالا برود ، بعلاوه ارابه ها و سواره نظام بدلیل پر حجم بودن تجهیزاتشان قرار گرفتن این تجهیزات خود مانعی برای نفوذ به قلب اردوگاه او بود و باعث دفع الوقت و بازیابی و نظم سایر نیروهای پشتیبانی می گشت.

علاوه بر این یکی از مشکلات آشوریان در هنگام نبردهای ناگهانی ، عدم امکان دسترسی سریع به نیروهای فرماندهی زیر دست و یافتن آنها بود که کوروش این مشکل را با در نظر گرفتن نشانی پرچم گونه برای هر فرماندهی که آنرا در بالای چادر خود نصب می کرد آسان ساخت تا در هنگام اضطرار به راحتی بتوان آن نیروها را با کمک پیکهایی که  در میان ارتش وظیفه بردن و آوردن خبر را داشتند ، پیدا و دستور و فرمان را انتقال داد. به این ترتیب همه جایگاه خود را می دانستند و در زمان غافلگیری به سرعت خود را در می یافتند و حمایت  می کردند.

جاسوسان از تحرک پارس نزد آستیاگ خبر بردند و آستیاگ کوروش را برای ارائه گزارش به دربار فراخواند و کوروش در جواب او نوشت: پیش از زمانی که آستیاگ خواسته است فرا خواهم رسید. آستیاگ با دریافت این پیغام ارتشی فراهم کرد و فرماندهی آنرا به هارپاگ بخشید ، غافل از آنکه چه ستمی را بر هارپاگ روا داشته است و حال زمان انتقام است.

شب قبل از نبرد را به خاطر می آورد ، شبی که بایستی به ایرانیان جرأت بخشید ، هرچند دیگر در چشمان هیچکدام شکی نبود و همه آمده بودند که یا بمیرند  یا آزاد شوند و کوروش در این نگاهها می خواند که پیروزی با اوست و همیشه نتیجه جنگهایش را در نگاه یارانش در شب قبل از جنگ می یافت.

 

سپاهیان رو در روی هم صف کشیدند ، در این زمان سواری از سمت مادها به طرف اردوگاه ایرانیان آمد ، او پیکی بود از طرف هارپاگ و پیغام دوستی و اتحاد علیه آستیاگ را برای کوروش آورده بود و کوروش به گرمی آنرا پذیرا شد. اما در این میان گروهی از سربازان مادی که از این موضوع بی اطلاع بودند ناگهان به سمت نیروهای ایرانی حمله ور گشتند و در جناح چپ ارتش ایران جنگ در گرفت ف در اندک زمانی اغلب مادهای حمله کننده جان باخته و بقیه گریختند . سایر نیروهای بی خبر از اتحاد پشت پرده که این صحنه را دیدند پشت بر دشمن کرده گریختند و بدینگونه در اندک زمانی جنگ خاتمه یافت و با اتحاد دو سپاه ارتش اردوگاه کوروش به چند برابر افزایش یافت و حال کوروش سربازان کارکشته ماد را نیز در اختیار داشت که در کنار نیروهای او در برابر آستیاگ زخم خورده دلیرانه خواهند جنگید.

تصمیم بر آن شد که زیر پرچم ایرانیها همه با هم به جنگ علیه آستیاگ بروند و هارپاگ کوروش را در مورد جنگ با آستیاگ راهنمایی می کرد.

در دربار آستیاگ غوغایی به پا بود ، کسی جرأت نزدیک شدن به شاه رانداشت ، جام شراب در دست و خشمگین فرماندهان را موظف ساخته بود که همه نیروها چه پیر و چه جوان را جمع آوری کرده و برای جنگ با کوروش آماده کنند.

از طرفی دیگر پیشگویی را که رأی به آزادی کوروش داده بود را دستگیر نموده تا قبل از عزیمت به جنگ او رابخاطر اظهار نظرش مجازات سختی دهد و این کار را با شقاوت تمام انجام داد.

ناگهان ذهنش به سمت روزی رفت که ارتش ایران و ارتش مادها رو در روی هم ایستادند ، در سمتی آستیاگ خشمگین و پیر مانند شیری پیر و مغرور اما زخم خورده و در سمت دیگر کوروش جوان و پر انرژی و نترس و پر از هدف ، نبرد آغاز شد ، نبردی که بعدها زمینه ساز آزادی بسیار از اقوام گشت ، فرماندهی قوی کوروش و راهنماییهای به جا و درست هارپاگ سپاه ایران را غالب نمود و آستیاگ دستگیر شد و مادها شکستی سنگین خورده و فرار نمودند. به دستور کوروش سربازان ، اسیرهای ماد را امان دادند و زخمیهای ارتش ماد را نیز مرحم نهاده و درمان ساختند ، زیرا او معتقد بود حال که آنها شکست را قبول کرده اند جزوی از سرزمین پارس و مردم ایران هستند و سربازان خودی به حساب می آیند و در آینده در ارتش خود از خدمات آنها بهره ها خواهد برد. این رفتار کوروش بر مردم ماد بسیار خوشایند آمد بخصوص در هنگام قیاس با وحشیگری و بی رحمی سردمداران خود ، کوروش را ستوده و تابع او گشتند و هیچگاه به او خیانت نکرده بودند و جواب لطفهای او را دادند.

پس از اتمام این جنگ ، حال که دیگر هارپاگ انتقام خود را بازستانده بود ، کوروش را راهنمایی نمود تا اکباتان را تسخیر نماید و اینکار باعث شد که ثروت عظیم مادها و خزانه کلان آنها به تسخیر ارتش ایران درآید و ایرانیان با این ثروت به ارتش خود و مردم و حکومت خود قدرت ببخشند و اینگونه کوروش در نبرد ابتدایی خود پادشاهی قدرتمند صد و بیست و هشت ساله ماد را از میان برداشت و خود لقب پادشاه پارس را گرفت.

او سعی کرده بود با تمام شاهان قبل از خود و هم دوره خود فرق داشته باشد ، آستیاگ را به کاخی در منطقه کرمان فرستاد و سفارش کرد از او به نیکی پذیرایی کنند و مبادا بر او بی احترامی روا دارند. سپس تمام مردم اکباتان را امان داد و بزرگان و فرماندهان ماد را در سازماندهی هرم قدرت خود بدون در نظر گرفتن قومیت و یا اینکه آنها شکست خورده اند به کار گرفت و بیشتر لیاقت افراد را در نظر گرفت و البته مشورتهای هارپاگ نیز در گزینش صحیح او مؤثر بود .

سپس همانطور که ارتش خود را سازماندهی کرده بود تصمیم گرفت ، سرزمینهای خود را نیز تقسیم بندی نماید و به هر کدام خود مختاری محدود دهد کاری که تا قبل از او وجود نداشت  و برهر قومی شاهی از همان قوم را برای ریاست برمی گزید که او ازحکومت مرکزی در مورد قانون اداره مملکت خود و هم سوی بودن با هدف سرزمین ایران  فرمان می گرفت اما در امور اداره سرزمینی که به او واگذار شده بود در حیطه سرمایه گذاری و امور مردم مختار بود . پس ایالات خود را ساتراپی نام نهاد و اولین آنها را به نام مادا ثبت کرد. پس از تسخیر ماد سرزمینهای وسیع تابعه آن مانند ، آشور ، ارمنستان ، سوریه و بخشهای وسیعی از فلات ایران را که جزو سرزمین ماد بود به سرزمین پارس ملحق نمود.

 


 


 

۲ - هخامنشیان

هخامنشیان نام دودمانی پادشاهی در ایران پیش از اسلام است. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» می‌رساندند که سرکردهٔ طایفه‌ پاسارگاد از طایفه‌های پارسیان بوده است.

برای شناخت جامع فرهنگ و تمدن ایران دوران هخامنشیان که تا"ثیری بنیادین بر دورانهای بعد گذارده است، گریزناپذیر می‌‌باشد. از نظر نام و عنوان، این درست است که شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی طولانی نپایید و جای خود رابه شاهنشاهی هخامنشی سپرده، ولی نکته بسیار مهم آنکه شاهنشاهی هخامنشی چیزی جزه تداوم دولت و تمدن مادی نبود. همان اقوام و همان مردم، روندی راکه برگزیده بودند با پویایی و رشد بیشتر تداوم بخشیدند و در پهنه أی بسیار وسیع، آن را تا پایه بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان، اعتبار بخشیدند.

هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدی و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش را بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.
شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان می‌‌دانند.

قلمرو هخامنشیان در دوران اوج خود
بزرگ شود
قلمرو هخامنشیان در دوران اوج خود

هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۳۳۰ پیش از میلاد) بر بخش بزرگی از جهان شناخته شده آن روز از رود سند تا دانوب در اروپا و از آسیای میانه تا شمال خاوری آفریقا فرمان راندند. شاهنشاهی هخامنشی به دست اسکندر مقدونی برافتاد.

هخامنشیان از پارسیان بشمار می روند.
پارسیان مردمانی آریایی نزاد بودند که تاریخ آمدن ایشان به ایران معلوم نیست. در کتیبه های آشوری از سده ی نهم پیش از میلاد آمده است. از همان تاریخ آنان در ناحیه ی انشان که در مشرق
  شوشتر و حوالی کارون واقع بود دولت کوچکی تشکیل دادند که در ابتدا از دولت ماد اطاعت می کردند . جد ایشان هخامنش همه ی قبیله های پارسی را زیر فرمان خود در آورد.

img/daneshnameh_up/a/a4/gard.jpg

تمدن و فرهنگ هخامنشی

شاه : این نام که از سه هزار سال پیش در زبانهای ایرانی رواج دارد ، از پارسی باستان گرفته شده است که پس از تحولات تاریخی بسیار به صورت « شاه » در آمده است .
چون پس از اتحاد ماد و پارس بدست کوروش بزرگ ، (550 ق . م ) اصطلاح شاهنشاه بکار رفت . این بدان جهت بود که مردم آریایی و غیر آریایی فلات ایران و پیرامون آن به کشور هخامنشی پیوستند و خصوصا پادشاهان و شهریاران آنها نیز برتری کوروش را پذیرفتند .
شاهنشاه در پارسی باستان خشایه ثیه یعنی شاه شاهان آمده است.

لباس ویژه شاهنشاه
شاهنشاه درهنگام صلح جامعه ای بلند از دیبای ارغوانی که آستینهای فراخ داشت و در زیر آن پیراهن بلندی می پوشید که تا زانو می رسد و مغزی سفید داشت و کمر بندی روی آن می بست . کفش شاه نیز ، زرین و پاشنه دار و نوک تیز بود . یونانیــان تـاج شاهنشاهیان هخــامنشی را تیار
و یا گیسدارس خوانده اند .
شاه ، ریش دراز و موهای مجعد داشت و بر تخت زرین می نشست و عصای زرین به دست می گرفت . 

 


کشورداری

داریوش پس از اینکه بر اوضاع کشور ایران مسلط شد، ایران را به سی و سه خشتره یا استان تقسیم کرد و ادارة آنها را به افرادی که مورد اعتماد شاهنشاه بودند واگذار نمود.
از زمان جانشینان خشایارشاه که دولت هخامنشی روی به ضعف نهاد استانداران یک نوع خود مختاری پیدا کرده حتی ریاست سپاه محلی را که بر عهدة سرداری به نام کارانا بود نیز بدست گرفتند.

اختیارات شاهان یا امیران محلی با قوت یا ضعف حکومت مرکزی تغییر می کرد. ضرب سکه طلا از مختصات شاهنشاه بود . اما استانداران می توانستند گاهی سکه هایی از نقره یا مس بزنند .
در اوایل دورة هخامنشی سالی دوبار بازرسان شاهنشاهی که چشم و گوش شاه خوانده می شدند به استانها گسیل می گشت .

 


 

img/daneshnameh_up/a/a4/sarbazghermez.jpg



سپاه ایران

سپاه جاویدان
پیش از داریوش ایران سپاه منظمی نداشت و ارتش آن بصورت افراد غیر حرفه ای اداره می شد . داریوش به تشکیل سپاه جاودان پرداخت که شمار ایشان به ده هزار تن می رسید . در هر شهر پادگانی وجود داشت که در ارگ
آن شهر جای داشتند و فرماندة آن دژها را ارگبد می گفتند .

لشکر ایران به دو دستة پیاده و سواره تقسیم می شدند و مسلح به تیر و کمان و نیزه و شمشیر و زوبین و خنجر و
 کمند و سپر و کلاهخود و زره بودند .
اسب و فیل و شتر را هم زمان در جنگ بکار می بردند .

ایرانیان در تیر اندازی مهارت داشتندچنانکه هرودت می نویسد پارسیان از کودکی به فرزندان خود سه چیز می آموختند که :

  • راست بگویند
  • راست بر اسب سوار شوند
  • راست تیر بیندازند .

از زمان داریوش دوم، جنگاوران یونانی نیز بعنوان مزدور در ارتش ایران راه یافتند و همین امر باعث تن پروری ایرانیان و انحطاط ارتش ایشان گردید .

در ایران از زمان کوروش گردونه های جنگی نیز به کار می رفت . چرخهای این گردونه ها غالباً مجهز به داسهای برنده بودند .

 


 


img/daneshnameh_up/2/2b/Achaemenid_Battleship.jpg



نیروی دریایی :

در زمان هخامنشی ایران به دستیاری رعایای فینیقی و یونانی خود دارای نیروی دریایی مهمی گردید . این نیرو ، ایران مرکب از سه گونه کشتی بود :

اول - کشتیهای جنگی که پاروزنان آن در سه ردیف یکی بالای دیگری قرار می گرفتند.

دوم - کشتیهای دراز که برای حمل و نقل اسبها و سواره نظام بکار می رفت .

سوم - کشتیهای کوچکتر که برای حمل و نقل خواروبار استعمال می شد .



 

میراث تمدنهای گذشته

دولت هخامنشی وارث تمدنهای قدیم پیش از خود بود و همة علوم و معارف ملل پیش ، مانند : آشور و بابل و عیلام ، در بین اهل آن ، در آن کشور پهناور رواج داشت .

بزرگترین شهر علمی و دانشگاهی آن ، امپراتوری بابل بود . در این شهر تعلیم معارف قدیم ، به دست کاهنان بابلی و مغان بود .
آثار و تألیفات قدیم را به زبانهای اکدی وسومری و عیلامی و آرامی می خواندند .
ستاره شناسان و ریاضیدانان بابلی در عصر خود مــشهور آفاق بودند و علوم خود را همراه با سحر و جادو به شاگردان خود می آموختند
.


 

وضعیت مذهب در دوران هخامنشیان

Zardosht

                                                                                                                                            زردشت پیامبر

 
دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.

دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت.

وضع دشوار سیاسی دولت و قبایل مختلفی که تحت تسلط وی بودند و هم چنین وسعت اراضی کشور و اختلاف شرایط محلی، در انتخاب روش سیاست مذهبی هخامنشیان تاثیر فراوان داشت. پیروان مذهب قدیم ایران، یعنی مذهب اهورمزردا همان هخامنشیان اولیه، در بابل و فلسطین و مصر و آسیای صغیر، سنن و مذاهب محلی را پذیرفته و از آن پشتیبانی می کردند. فعالیت های کورش، کمبوجیه (پیش از بروز شورش در مصر) و همچنین داریوش اول شاهد صادق این مطالب است.

... خشایارشای اول از ترس بروز تجزیه کشورهای تحت استیلای خود در تضعیف مذاهب محلی اقدام و مذهب اهورمزدا آرتا را جانشین مذاهب مذکور ساخت. در این مذهب پاکی و بی گناهی اهمیت فوق العاده ای داشت. البته این موضوع به تاسیس عقیده یکتا پرستی که هنوز در آن مرحله از پیشرفت جامعه امکان پذیر نبود دلالت نداشت و هم چنین بر امحای کامل سایر خدایان معابد ایران نیز حکایت نمی کرد.

در این رابطه داریوش اول که پیوسته به اهورمزدا متوسل می شد و او را به اسم می نامید و دروغ را مخالف و مباین عقیده حقیقی خود به اهورمزدا می دانست، با همه این اوصاف از خدایان دیگر نیز یاد می کرد. اردشیر دوم در تمام قلمرو سلطنت خود موازی مذهب اهورمزدا، مذهب خدایان آناهیتا و میترا را نیز بوجود آورد. بطوری که از آناهیتا و میترا در کتیبه اردشیر سوم هم نام برده شده است.

مذاهب محلی و قدیم نیز به همان وضع وجود داشتند و به کار خود ادامه می دادند. به این ترتیب در دوره هخامنشیان با وجود یک مذهب رسمی و یک - وگاهی چند - خدای اصلی، که به وسیله روحانیون مغ ها حمایت می شد و بر اساس عقاید باستانی ایران پایه گذاری گردیده بود، عقاید مختلف دیگری هم وجود داشت.

اما پس از گذشت زمان مذهب رسمی بطور قطع به شکل یک دین در آمد که در تاریخ به نام "آیین زردشت" معروف است.
 


 

پادشاهان هخامنشی

۲-۱ - کوروش بزرگ

 

 

 

 

 

 

 

 

بی‌گمان، به باور بیشینه‌ی ایرانیان فرهیخته و غالب مورخان منصف، «کوروش بزرگ» یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های تاریخ ایران است. بخشیدن چنین پایگاه و منزلتی به کوروش، نه صرفاً از برای فتوح درخشان و شتاب‌ناک او - که این خود، نمودار هوشیاری و دانایی سیاسی و نظامی کورش و نشانه‌ی توانایی والا و سامان‌مندی حکومت‌اش در ممکن ساختن اداره‌ و تدبیر چنین قلمرو پهناوری است - بلکه از آن روست که وی در طول دوران شهریاری خود، به شیوه‌ای سخت انسانی و مردم‌دارانه رفتار و حکومت کرده بود؛ حقیقتی که در غالب متون تاریخی بازتاب یافته و ملل بیگانه و حتا دشمن را به وجد آورده و آنان را ناگزیر به اعتراف ساخته بود. چنان که بابلیان در سده‌ی ششم پیش از میلاد، کوروش را کسی می‌دانستند که صلح و امنیت را در سرزمین‌شان برقرار ساخته، قلب‌های‌شان را از شادی آکنده و آنان را از اسارت و بیگاری رهانده است؛ انبیاء یهود (قومی که در قرآن  به خواست خداوند، سرور همه‌ی مردم جهان دانسته شده و دین‌اش، توحیدی و وحیانی) وی را مسیح و برگزیده‌ی خداوند و مجری عدالت و انصاف می‌خواندند، و یونانیان که کورش آنان را در کرانه‌های آسیای صغیر مقهور قدرت خویش ساخته بود - با وجود خصومتی که غالباً با پارس‌ها داشتند - در وی به چشم یک فرمان‌روای آرمانی می‌نگریستند. «آخیلوس» هماورد ایرانیان در نبرد ماراتون، درباره‌ی کورش می‌نویسد:" او مردی خوشبخت بود، صلح را برای مردمان‌اش آورد… خدایان دشمن او نبودند؛ چون که او معقول و متعادل بود"؛ هردوت می گوید که مردم پارس، کورش را پدر می‌خواندند و در میان‌شان، هیچ کس یارای برابری با وی را نداشت(هینتس، 1380، ص100)؛ گزنفون می‌نویسد: "پروردگار کورش را علاوه بر خوی نیک، روی نیک نیز داده و دل و جان‌اش را به سه ودیعه‌ی والای "نوع‌دوستی،‌ دانایی، و نیکی" سرشته بود. او در ظفر و پیروزی هیچ مشکلی را طاقت‌فرسا و هیچ خطری را بزرگ نمی‌پنداشت و چون از این امتیازات خداداد جهانی و روانی برخوردار بود، خاطره و نام‌اش تا به امروز در دل‌های بیدار مردم روزگار، پایدار و باقی است"(سیرت کورش بزرگ، ص 4). وی می افزاید: «کدام وجودی مگر کورش از راه جنگ و ستیز صاحب امپراتوری عظیمی شده است ولی هنگامی که جان به جان آفرین داد، همه‌ی ملل مغلوب او را "پدری محبوب" خواندند؟ این عنوانی است که به "ولی نعمت" می‌دهند نه به وجودی "غاصب" (همان، ص 8-367).

به هر حال آن چه درباره ی کورش برای محقق جای تردید ندارد، قطعاً این است که لیاقت نظامی و سیاسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی درآمیخته بود که در تاریخ سلاله‌های پادشاهان شرقی پدیده‌ای به کلی تازه به شمار می‌آمد. کورش برخلاف فاتحانی چون اسکندر و ناپلئون، هر بار که حریفی را از پای در می‌افکند، مثل یک شهسوار جوانمرد دست‌اش را دراز می‌کرد و حریف افتاده را از خاک بر می‌گرفت. رفتار او با آستیاگ، کرزوس و نبونید نمونه‌هایی است که سیاست تسامح او را مبتنی بر مبانی اخلاقی و انسانی نشان می‌دهد. تسامح دینی او بدون شک عاقلانه‌‌ترین سیاستی بود که در چنان دنیایی به وی اجازه می داد بزرگ‌ترین امپراتوری دیرپای دنیای باستان را چنان اداره کند که در آن کهنه و نو با هم آشتی داشته باشند، متمدن و نیمه وحشی در کنار هم بیاسایند و جنگ و طغیان به حداقل امکان تقلیل یابد. درست است که این تسامح در نزد وی گهگاه فقط یک نوع ابزار تبلیغاتی بود،‌ اما همین نکته که فرمان‌روایی مقتدر و فاتح از اندیشه‌ی تسامح، اصلی سیاسی بسازد و آن را در حد فکر همزیستی مسالمت‌آمیز بین ملل مطرح کند، و گر چند از آن همچون وسیله‌ای برای تحکیم قدرت خویش استفاده نماید، باز از یک خودآگاهی اخلاقی حاکی است(زرین‌کوب، ص1-130). چنین است که منش و شخصیت والا و انسانی کوروش، در عصری که ویران‌گری و خون‌ریزی روال عادی شاهان خاورمیانه بود، ما را بر آن می‌دارد که وی را یکی از برجسته‌ترین مردان تاریخ ایران، بلکه جهان بدانیم.
 

از سوی دیگر، تلقی کسانی که کارنامه‌ی سیاسی و فتوح نظامی کوروش و جانشینان‌اش را در حد عملیاتی صرفاً کشورگشایانه و سلطه‌جویانه ارزیابی می‌کنند، دریافتی سطحی و دور از واقع، بلکه سخت بدبینانه است. در نگاه مورخان معاصر،‌ رهاورد کلان و چشم‌گیر کوروش و دودمان شاهنشاهی وی (هخامنشی) برای جهان باستان، برپایی «نخستین دولت متمرکز» در تاریخ است: دولتی واحد، مرکزگرا و مداراجو که بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوت‌های عمیق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان می‌راند. آن چه که هخامنشیان را در طول دویست و سی سال قادر به حفظ و تدبیر چنین حکومتی ساخت، مدیریت سیاسی برتر، انعطاف‌پذیری ،‌ تکثرگرایی و دیوان‌سالاری مقتدر این دودمان بود. بنابراین آن چه که به عنوان دستاوردهای سیاسی و نظامی کوروش ستوده می‌شود، نه فقط از آن روست که وی در زمانی اندک موفق به گشایش و فتح سرزمین‌هایی بسیار شده بود، بلکه از بابت «دولت متمرکز و در عین حال تکثرگرایی» است که او برای نخستین بار در تاریخ جهان باستان بنیان گذارد و کوشید تا بر پایه‌ی الگوهای برتر و بی‌سابقه‌ی اخلاقی - سیاسی، صلح و امنیت و آرامش را در میان اتباع خود برقرار سازد. تاکنون بسیاری از مطالعات منطقه‌ای نشان داده‌اند که اکثریت عظیم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسی را نه به چشم فرمان‌روایی بیگانه و جبار، بلکه تضمین کننده‌ی ثبات سیاسی، نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی، و از این رو، حافظ مشاغل خود می‌نگریستند و می دانستند (ویسهوفر، ص80). بر این اساس، چشم‌پوشی از عمل‌کرد کوروش و جانشینان‌اش در برپایی و تدبیر نخستین «دولت متمرکز و در عین حال تکثرگرا» و تقلیل و تحویل کارنامه‌ی آنان به «مجموعه عملیاتی کشورگشایانه و سلطه‌جویانه» کرداری دور از انصاف و واقع‌بینی است.  آن چه که از تاریخ خاورمیانه‌ی پیش از هخامنشی بر ما آشکار است، این است که گستره‌ی مذکور، در طول تاریخ خود، مرکز و عرصه‌ی جنگ و کشمکش همواره‌ی قدرت‌های منطقه بوده و چه بسیار اقوام و کشورهایی که در این گیرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) یا فروپاشی تدریجی (مانند مانا، کاسی، سومر) از میان رفته بودند. اما با برآمدن هخامنشیان به رهبری کوروش بزرگ، مردمان و ملل خاورمیانه پس از صدها سال پراکندگی و آشفتگی و پریشانی ناشی از جنگ‌های فرسایشی و فروپاشی تدریجی، اینک در پرتو حکومت متمرکز و تکثرگرای هخامنشی که نویدبخش برقراری ثبات و امنیت در منطقه بود، بی‌دغدغه‌ی خاطر از آشوب‌ها و جنگ‌های پیایی مرگ‌آور و ویران‌گر، و بی‌هراس از یورش‌های غارت‌گرانه‌ و خانمان برانداز بیگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربه‌دری و برده‌کشی، به کار و تولید و زندگی و سازندگی می‌کوشیدند و اگر دولت هخامنشی به واسطه‌ی شکوه‌گرایی و درایت خود،‌ میراث تمدن‌های پیشین و گذشته را پاس نمی‌داشت و در جذب و جمع و ارتقای آن‌ها نمی‌کوشید، در هیاهوی همواره‌ی ستیزه‌جویی‌ها و خودفرسودگی‌های تمدن‌های بومی، میراث گران‌سنگ آنان به یک‌باره از میان می‌رفت و از صفحه‌ی تاریخ زدوده می‌شد.

اگر تا پیش از این، آشوربانیپال (پادشاه آشور) افتخار می‌کرد که هنگام فروگرفتن ایلام آن سرزمین را به «برهوت» تبدیل کرده، بر خاک آن نمک و بته‌ی خار پاشیده، مردمان آن را به بردگی کشیده و پیکره‌ی خدایان‌اش را تاراج کرده است (هینتس، 1376، ص 186)؛ و یا سناخریب (پادشاه آشور) در هنگام چیرگی بر بابل اذعان می‌دارد که: "شهر و معابد را از پی تا بام در هم کوبیدم،‌ ویران کردم و با آتش سوزاندم؛ دیوار، بارو و حصار نمازخانه‌های خدایان، هرم‌های آجری و گلی را در هم کوبیدم» "ایسرائل، ص25"؛ کوروش در زمان فتح بابل افتخار می‌کند که با "صلح" وارد بابل شده، ویرانی‌های‌اش را "آباد" کرده، فقر شهر را "بهبود" بخشیده، "مانع از ویرانی" خانه‌ها شده و پیکره‌های تاراج شده‌ی خدایان را به میهن خود بازگردانده است)ایسرائل، ص 218(. آیا این شیوه‌ی درخشان و بی‌سابقه‌ی کوروش در رفتار با اقوام مغلوب که الگوی سیاسی - اخلاقی جدیدی را برای فرمان‌روایان و دودمان‌های پس از خود برجای گذارد، نمودار سیاست و منش مردم‌دارانه و مداراجویانه‌ی وی ، و نشانه‌ی تحولی نو و مثبت در تاریخ و تمدن خاورمیانه نیست؟
چیکده‌ی سخن آن که، هخامنشیان به پیشوایی کوروش بزرگ با برقراری نخستین حکومت متمرکز و در عین حال تکثرگرا و مداراجو در منطقه، نظامی را پدید آوردند که به گونه‌ای بی‌سابقه، ثبات سیاسی، نظم اجتماعی و ترقی اقتصادی را برای اقوام تابعه‌ی خود فراهم آورد و نیز، تمدن‌ها و هنرهای فراموش شده، یا رو به انحطاط، یا زنده‌ی اقوام بومی و پراکنده‌ی منطقه را پس از جمع و جذب و ارتقا، در قالب هنر و تمدن شاهوار، نوین و مقتدر هخامنشی، محفوظ، بلکه جاودانه ساختند؛ در نگاه ما، جایگاه و منزلت والای کوروش و هخامنشیان در تاریخ و تمدن جهان باستان، از این بابت است.

 


- کودکی و نوجوانی کوروش بزرگ

شبی مهتابی و پرستاره بود ، او در میان چادرهای بر افراشته در دشت قدم می زد ، احساس غریبی داشت ، بسیار اندیشناک بود ، نه بخاطر جنگ فراروی فردا ، از این میدانها سخت تر را نیز گذرانده بود ، خیالش از نیروهایش نیز راحت بود و می دانست آنها بسیار با دقت مواظب شبیخون احتمالی دشمن هستند. از کنار نگهبانان محافظ شب عبور کرد و از محل نگهداری اسبها گذشت و به آرامی ازاردوگاه نیروها و نگهبانان فاصله گرفت.

در دشت پر از ستاره قدم می زد و تا بیکرانها را نظاره گر بود ، به دنبال گوشه ای بود تا بنشیند و با آسودگی بیاندیشد ، به آنچه که گذشته است.می خواست پس از سالها خستگی بر گذشته خود مروری کند ، حس عجیبی او را به اینکار وا می داشت ، با خودش می گفت ، چرا این شب ؟

روحش آرام نداشت ، می خواست فکر کند و به گذشته های دور نظر بیافکند شاید خستگی دوران را از تن خسته اش بدور سازد.در همین افکار غوطه ور بود که ناگهان فرا روی خود درختی تنومند دید. گویا تازه به عالم واقعیت برگشته و نمی دانست چه زمانی است که در افکار خود است ، درخت بر روی تپه ای مشرف به دشتی بود که لشگر او در آن دشت بیتوته کرده است. به پشت سر خودش نگاه کرد ، از چادرهای لشگرش دور شده بود و از فاصله دور به آتش میان چادرهای لشگرش خیره گشت. آرام به درخت تکیه داد ، و تازه خستگی را در خود احساس کرد . بر روی زمین نشست و شروع به مرور گذشته کرد ، ذهنش نا خود آگاه به سمت گذشته حرکت می کرد ، مایل به مقاومت در برابر اینگونه افکار نبود ، می خواست به گذشته بیاندیشد.

از هارپاگ سردار مادی و دوست خوبش شنیده بود که قوم او هخامنش از نواحی کوهستانی پارسوا به دشت سوزیان سرازیر شده و با قومهای کاسی و انزانی در آمیختند. قوم او بقدری از نظر فرهنگی و صلابت فکری نسبت به دو قوم دیگر برتری داشت که به آرامی آنها را در خود حل کرده و در نهایت آرامش در کنار آنها به زندگی پرداختند.

سپاهیان پارسوا و انزان در هلولیته به جنگ با سنا خریب پادشاه بزرگ آشور رفتند ودر آن جنگ جد بزرگ او هخامنش رهبری این اقوام را در این جنگ عهده دار بود واز آن روزگار به آنها لقب قوم هخامنش داده شد . پس از هخامنش " چا ایش پیش " پادشاه گردید و همه از او فرمان می گرفتند ودر شهر " انشان " ه شهری باستانی در " انزان " بود ودر شمالغربی شوش قرار داشت فرمانروایی کرد

  

پس از او دو پسرش "آریارامن" و" کوروش اول" سرزمین را با توافق به دو قسمت تقسیم کرده و اقوام ساکن در آن دو ناحیه که یکی به نام پارس و دیگری آنشان بود را رهبری می کردند. از آریارامن لوح هایی باقی مانده که هم اکنون در خزانه او نگهداری می شود ، با خطی میخی و نوشتاری که قدرت و استواری از آن هویدا است. می خواهد ار این نوشتار در نوشته های خود استفاده کند . هر وقت این نوشته را می خواند قدرت می گیرد و ترس از او دور می شود.
در دوران این دو پادشاه مادها بر سرزمین آنها چیره گشتند و چون نیرویی بسیار قوی بودند ،
آریا رامن و کوروش اول برای حفظ قوم های خود با آنها از در دوستی بر آمده و حاضر به خراجگزاری مادها گشتند هر چند برای قوم آزاد اندیش آنها امری بسیار سنگین بوده است و او با شناخت از روحیه مردمانش به سختی آن روزگاران کاملاً آگاه است.


پس از آریارامن پسرش " ارشام" بر پارس حکومت می کرد ولی او کاملاً از پسر کوروش اول به نام کمبوجیه اول پیروی می نمود.
ایرانیان خراجگزار باقی ماندند تا اینکه چرخ روزگار به سمت قدرت بخشیدن به آنها به گردش در آمد.  " آستیاگ " پادشاه مقتدر و بی رحم ماد در خواب دید که از بدن دخترش " ماندانا" نهر آبی سرازیر می شود و پایتخت او و سراسر آسیا را فرا می گیرد. از خواب هراسان بر می خیزد واز خوابگزار بزرگ خود می خواهد تا خوابش را تعبیر کند. خوابگزار به او گفت : از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها ملک تو ، بلکه سرا سر آسیا را تسخیر خواهد کرد. آستیاگ چاره خواست و به او توصیه کردند که خون دخترش باهیچیک از نجیب زادگان ماد ، صاحب شأن و مقام مخلوط نشود تا مبادا پسری از آن زاده شود که علیه او قیام کند.
تصمیم بر آن شد که ماندانا به کمبوجیه پسر کوروش اول که شاهی از نواده هخامنش می باشد و یک ایرانی اصیل و ملایم است و هیچ سرکشی از او مشاهده نگردیده است ، داده شود ، تا با این عمل هم منزلت دختر خود را پایین نیاورد و هم خطری را که احساس می کرد با دور ساختن دخترش از مادها دفع میشود ، رفع کند. از این لحاظ کمبوجیه را نیک دید و کمبوجیه را به دامادی خود بر گزید و پس از مراسم عروسی آن دو را به پارس فرستاد.
درهمان سال بار دیگر آستیاگ خوابی دید که باز او را بر آشفت. در خواب دید که درخت تاکی از ماندانا روییده و بر تمام آسیا سایه افکنده است . خوابگزاران دگر بار همان تعبیر قبلی را برای او تکرار کردند. پس شاه برای چاره جویی فردی را به پارس اعزام کرد و خواست ماندانا را در آستانه وضع حمل به دربار ماد برگرداند تا به بهانه مراقبت بهتر از اوبر فرزند او نظارت داشته باشد. ماندانا پسری به دنیا آورد و آستیاگ نوزاد را به هارپاگ که از اقوام او بوده  و در میان مادها فردی راست سیرت معروف بود سپرد تا طفل را هلاک کند و خبرش را برای شاه بیاورد.
هارپاگ مردی دانا و زیرک بود ،
با خود اندیشید و به این نتیجه رسید که آستیاگ به دوران کهولت رسیده است و هر زمان ممکن است از دنیا برود و آنگاه دختر او ماندانا به سلطنت می رسد و درآن زمان است که انتقام خود را از قاتل فرزند خود خواهد گرفت. پس تدبیری اندیشید ، البته برای نجات خود از مخمصه ای که افتاده بود ، ولی به دلایل راستگو بودنش این حقایق را برای کوروش اعتراف کرده بود و کوروش از این لحاظ هرگز او را مورد نکوهش قرار نداده بود ، زیرا این کار را امری طبیعی برای حفظ زندگی و در عین حال آینده نگری هارپاگ می دانست و از او خرسند و راضی بود و خدمات کلان او را در به قدرت یافتن خود هرگز فراموش نکرده بود.

هارپاگ کودک را به به یکی از چوپانان آستیاگ به نام " میترادات " سپرد و برای اینکه او در کشتن کودک کوتاهی نکند به او گفت که این کودک نوه آستیاگ است که پدرش کمبوچیه می باشد و مادرش ماندانا و نام او کوروش است اما اگر میخواهی از خشم آستیاگ در امان باشی او را بکش . و بدین ترتیب در نظر خود هم فرمان آستیاگ را اجرا نموده و هم خود را از خشم ماندانا در امان نگه داشت. اما چوپان از کشتن کودک امتناع کرد و به درخواست همسرش نوزاد خود را که از قضا به تازگی مرده به دنیا آمده بود را به گماشتگان هارپاگ تحویل داد و اینگونه وانمود کرد که کوروش را کشته است.

ده سال این راز در سینه میترادات و همسر نیک سیرت او باقی ماند ، کوروش نزد آنها بزرگ شد و به سختی زندگی در میان مردم پایین دست بسیار واقف گردید . به یاد می آورد شبهای سختی را که گذرانده بود و همیشه با خود عهد بسته بود که هیچگاه در سرزمینش کسی گرسنه نخوابد و به کسی ظلمی روا نگردد.

زمانیکه هارپاگ سرنوشت او را برایش بازگو می کرد ، پی می برد که چگونه اهورامزدا او را برگزید و یاری کرد تا بدین درجه برسد و در این راه به او بخشندگی و جوانمردی و عدالتخواهی را آموخت.

بار دیگر افکارش بر روی سرنوشتش متمرکز گردید ، به یادش آمد که ده ساله بود که به اتفاق میترادات به دنبال گله به حوالی شهر رسیدند و در آنجا با گروهی از کودکان همبازی گشت ، همبازیها او را به شاهی برگزیدند و کوروش به هر کدام وظیفه ای را محول ساخت ، اما یکی از کودکان که فرزند امیری قابل احترام در دربار آستیاگ بود به نام " آرتمبر " از فرمان سرپیچی نمود و کوروش نیز او را به دلیل این خطا مورد تنبیه قرار داد. کودک گله مند شد و به پیش پدرش شکایت برد و آرتمبر نیز شکوه چوپان و شبانزاده را نزد آستیاگ برد. آستیا گ چوپان و پسرش را فرا خواند و رو به کوروش کرده و از او پرسید: آیا تو بودی که به فرزند یکی از درباریان ما جفا کرده و تازیانه زدی؟

آن روز را خوب به یاد دارد ، آستیاگ چشم ازچشم او بر نمی داشت و کوروش نیز از او چشم بر نمی داشت و نمی ترسید، بدون ترس شرح بازی کودکانه را تعریف کرد و در انتها افزود که چنانچه برای اینکار سزاوار کیفرم آماده ام تا دستور شاه اجرا شود.

او نمی دانست که آستیاگ در چهره او شباهت شدید او به خودش را دیده  و متحیر و عاجز از سخن مانده و سخت در فکر فرو رفته بوده که اگر کوروش زنده بود هم اکنون هم سن این شبانزاده می بود ، پس بسیار در اندیشه و شک فرو رفت.آرتمبر را مرخص کرد ، سپس به خدمتگزاران دستور دادکه او را به اندرونی ببرند و سپس خود از شبان باز خواست نمود تا از انتساب کوروش و هویت اصلی او آگاهی یابد اما چیزی نیافت ، پس دستور به شکنجه چوپان داد و میترادات از ترس شکنجه اصل ماجرا را تعریف نمود.

آستیاگ ، هارپاگ را فرا خواند و زمانیکه هارپاگ چوپان و آستیاگ خشمگین را دید متوجه موضوع گشت ، آستیاگ پس از شنیدن استدلال هارپاگ از نحوه اجرای فرمان شاه ، خشم خود را فرو خورد و رو به هارپاگ نمود و گفت ، از اینکه بخت با او یار بوده و نوه او را به او بازگردانده بسیار خرسند است .سپس ازهارپاگ درخواست نمود که تنها پسرش را بعنوان همبازی کوروش نزد آنها به دربار بفرستد تا کوروش تنها نماند وشب خود نیز بخاطر جشنی که به این مناسبت برگزار می شوددر دربار حاضر شود.

هارپاگ به منزل رفته و پسر خود را فرستاد ، آستیاگ هم با شقاوت تمام پسر او را کشت و دستور داد که از گوشت او خورش و کبابی طبخ کردند و شب در میهمانی از آن خورش و کباب در جلوی هارپاگ نهادند و او غافل از همه جا غذا را خورد. پس از اتمام غذا آستیاگ از هارپاگ طعم غذا را جویا شد و هارپاگ اظهار نمود: بسیار لذیذ بود. آستیاگ از او پرسید : می دانی غذای تو چه بود؟ در آنگاه به دستور آستیاگ ظرف دیگری را که درپوشی بر روی او بود آوردند و آستیاگ از هارپاگ خواست درپوش را بردارد . زمانیکه هارپاگ در پوش را برداشت ، سر فرزند خود به همراه دست و پای او را مشاهده کرد و پی برد که چه غذایی را خورده است ، اما غم و اندوه و خشم خود را فرو خورد و با صدای آرام اظهار کرد: فرمان شاه هر چه باشد رواست.

کوروش الان درک می کند که به هارپاگ در آن شب چه گذشته است ، اکنون که خود پدر شده است احساس او را خوب درک می کند . اما همیشه در این اندیشه است که خود این حادثه یاری اهورامزدا بوده است ، برای اینکه از آن پس هارپاگ دوست و متحدی قوی برای کوروش گردید و این حماقت آستیاگ بلای جان حکومتش گردید.

آستیاگ پس از گرفتن انتقام از هارپاگ ، به دنبال تدبیری برای کوروش می گشت. از مغانها خواست تا او را راهنمایی کنند و حال که کوروش زنده است ، آیا هنوز خطری حکومت او را تهدید می کن که همه مغانها متفق القول جواب آری دادند . آستیاگ بازی کودکانه ای را که توسط آن پی به زنده بودن کوروش برده بود را تعریف نمود و پس از اتمام آن یکی از مغانها اظهار نمود که: چون کودک بدون هیچ تلاشی و ناخواسته به مقام شاهی رسیده است ؛ دگر بار به این مقام نمی رسد و در واقع خواب شاه تعبیر گشته و خطری او را از جانب کوروش تهدید نمی کند و برای اینکه افکار خود را با دیدن کوروش هر روز مغشوش نکنی او را نزد خانواده اش بازگردان.

آستیاگ از سایرین نیز نظر خوست و سایرین نیز در تأیید حرف مغان گفتند که چه بسیار تعابیری که توسط آنها اعلام شده و به نحوی بسیار ساده و پیش پا افتاده تعبیر گشته است .

آستیاگ تصمیم خود را گرفت ، کوروش را فرا خواند و به او اظهار لطف نمود و به او گفت که پدر و مادرش چوپان و زنش نیستند ، بلکه پدر و مادر او در سرزمین پارس در انتظار او هستند و او را به همراه ملازمانی به آن دیار رهسپار کرد.

کمبوجیه و ماندانا با دیدن کودک و پی بردن به هویت او بسیار شاد گشتند و به گرمی از فرزندشان استقبال نمودند و حوادثی را که در این چند سال بر او گذشته بود جویا شدند و پدرش کمبوجیه به او قول داد که جبران زحمات چوپان وهمسرش را خواهد کرد و آنها را مورد لطف قرار خواهد داد.

همانطور که در افکار خود گذشته را مرور می کرد به ناگه تبسمی بر لبانش نقش بست ، به یاد این موضوع افتاد که نام زن میترادات چوپان "کونو" بود و تکرار این نام به معنای سگ ماده نیز است و به یاد می آورد که چگونه مادر و پدرش با شنیدن نام کونو تعجب کرده و تصور نمودند او را سگ ماده ای بزرگ کرده است و از این اندیشه ابلهانه خنده اش می گرفت ، برای او کونو و میترادات افرادی بسیار قابل احترام بودند .

 او به آرامی در دربار کمبوجیه بزرگ می شد و تحت تعلیم معلمانی قرار گرفت که به او هنر جنگاوری ، سوارکاری ، تدبیر و اندیشه و... را یاد می دادندو او در سن بلوغ فردی کامل و جذاب شده بود.

 


۱ - ماد (آغاز قرن هشتم پ. م.۵۵۰ پ. م.) بنیان‌گذار (دیاکو) (هووخشتره)

۲ - هخامنشی (۵۵۹ پ. م.- ۳۳۰ پ. م.) بنیان‌گذار کوروش شهریار معروف کوروش بزرگ

۳ - سلوکیان(۳۳۰ پ. م.- ۱۲۹ پ. م.) بنیان‌گذار سلوکوس یکم 

۴ - اشکانیان (۲۵۶ پ. م.- ۲۲۴ م.) بنیان‌گذار اشک یکم شهریاران بزرگ مهرداد یکم ارد یا اشک سیزدهم 

۵ - ساسانیان (۲۲۴ م.۶۵۲ م.) بنیان‌گذار (اردشیر بابکان) شهریاران بزرگ شاپور یکم شاپور دوم و انوشیروان دادگر.

 


۱ - ماد

ماد نام سرزمینی بود که تیرهٔ ایرانی مادها در آن ساکن بودند. این سرزمین دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان فعلی در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و ناحیه امروزی تهران،حوزه شمال غربی کویر مرکزی، همدان و کرمانشاه را با نام ماد بزرگ می‌شناختند.

پایتخت ماد در گذشته هگمتانه نام داشت که بعدها به اکباتان تغییر نام داد. مردمانی که امروزه از تبار مادها به شمار می‌آیند عبارتند از مردم غرب ایران، مردم کردزبان و مردم آذربایجان و فارس‌زبانان استان‌های همدان و مرکزی.

پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، گروهی از بزرگان ماد گرد رهبری به نام دیاکو جمع شده و پایه‌های نخستین شاهنشاهی آریایی‌تباران در ایران را بنیاد نهادند. دیاکو در 1332 پیش از هجرت به شاهی رسید و شهر همدان (هگمتانه آنروزگار) را پایتخت خویش قرار داد. وی دستور ساخت هفت دیوار تودرتو و استوار را در همدان داد که درون این دیوارها باغ و بیشه و بوستان فراوانی پدید آوردند. این سازه شگفت‌انگیز پایتخت ایران آن روزگار بود. دیاکو 53 سال پادشاهی کرد.

 


- ایران در هزاره اول پ.م.

بررسی جامع تاریخ و فرهنگ و جغرافیای ایران را در دوران ماد می توان به اعتباری مشکل ترین و پیچیده ترین بخش از دورانهای تاریخی این سرزمین به شمار آورد. وجود نظریه پردازیهای پژوهشگران مختلف که هر یک در زمینه أی خاص ، چون زبان شناسی ، نژادشناسی ، دین شناسی و… صاحب نظر بوده و از دیدگاه خود با موضوع برخورد کرده اند از یک سو ، و نیز نظرات پژوهشگرانی که کار خود را متوجه بخشهای خاصی از مجموعه جامعه ایران هزاره اول ق.م. ، مانند ایلامیان ، ماناییها ، اورارتوها و یا تمدنها و دولتهای همجوار چون آشور و بابل ساخته اند ، از سوی دیگر عامل موثر در ایجاد پیچیدگی و دشواری مسیر پژوهش گردیده است . این پیچیدگی بدان جهت است که عمده این پژوهشگران کوشیده اند تا هر چه بیشتر بر موضوع مورد نظر خود تاکید کنند و با مرزبندیهای بسیار مستحکم ، به هر بخش به عنوان واحدی مستقل در تمامی ابعاد بنگرند . عجیب آنکه با ورود به دوران هخامنشی ، این نحوه برخورد به میزان غیر قابل تصوری دگرگون گردیده و با نگاهی جامع و فراگیر به آن برخورد شده است .
اما ، با توجه به اینکه دانش باستان شناسی در این مورد بیشتر و بهتر از علومدیگر می تواند اظهار نظر کند ، در کل بررسیهای این دوران باستان شناسی نقش عمده و اساسی بر عهده ندارد.

منابع نوشته کهن مربوط به دوران ماد ، به زبانهای گوناگون مانند بابلی ، آشوری ، ایلامی ، اورارتویی ، پارسی باستان ، اوستایی ، ارمنی قدیم ، عبری قدیم ، یونانی ، لاتینی ، آرامی و … می باشند که به دلیل تنوع آنها ، و مشکلات فراوان در خواندن کامل برخی از این زبانها و انجام نگرفتن یک بررسی تطبیقی بر روی آنها نمی توان بهره لازم را از این منابع گرفت . از سوی دیگر ، در نوشته های آشوری با توجه به همجواری آن سرزمین با ایران در دوران ماد و تعداد فراوان کتیبه های به جای مانده در آن زبان که به اعتباری باید بیشترین اطلاعات را درباره این دوران در برداشته باشند ، از سال سی ام قرن هفتم پیش از میلاد به بعد هیچ چیز درباره ماده ها وجود ندارد .
در میان نوشته های مختلف ، بیش ازهمه رساله مختصر هرودوت است که با وجود همه ایرادهای وارد بر آن، آگاهیهای قابل ملاحظه ای درباره مادها به دست می دهد، به ویژه درباره دوران مهم شکل گیری و گسترش آن دولت یعنی زمانی که منابع آشوری آن را مسکوت گذارده اند .
در قرنهای آغازین هزاره اول پیش از میلاد تا زمان استقرار دولت قدرتمند ماد در دهه آخر قرن هفتم ق.م. در بخش وسیعی از شمال ، غرب ، جنوب غربی و قسمتی از جنوب فلات ایران ، با نام قومها و دولتهایی چون مانایی ها ، سکاها ، کاسپی ها ، اورارتوها ، کاسی ، ایلامیها ، سومریها ، پارسها و … برمیخوریم که در جریان درگیریهای منطقه غرب فلات ایران بین خود و یا با آشوریها – به عنوان حکومتهای منطقه ای و قومها و طایفه های قدرتمند – حضوری فعال داشته اند . در همان هزاره اول ق.م. برخی از این قومها را با نامهای دیگری که از پیشینه ای بسیار کهن در منطقه برخوردار بودند ، می خواندند ، چنانکه " اورارتوییان" و مردم ماننا ، ماد را " گوتی " می نامیدند .
گوتی ها در کنار لولوبی ها ، میتانیها ، ایلامیها ، کاسی ها و کاسپی ها از جمله ساکنان کهن فلات به شمار می رفته اند که با نام و آثار آنان از هزاره سوم پیش از میلاد ، در منطقه آشنا هستیم .
 برای شناخت جامع فرهنگ و تمدن دوران ماد که تاثیری بنیادین بر دورانهای بعد و به ویژه عهد هخامنشیان گذارده است ، آگاهی بر وضع این اقوام و دولتهای منطقه ای گریز ناپذیر می باشد . به ویژه آنکه گروهی از تاریخ نویسان بر حسب گرایشهای خاص خود درباره اصل و منشاء هر یک از این قومها و منطقه حکمروایی، زبان و تمدن و رویدادهای مربوط به آنان ، به گونه ای مطلب را عنوان کرده اند که خواننده بدون توجه به موقعیت جغرافیایی آنان و وسعت حوزه اقتدارشان چنان می پندارد که هر یک به صورت جزیره ای جدا از دیگران و با اصل و منشئی متفاوت ، صاحب فرهنگ و تمدنی از ریشه
ویژه و مستقل بودنده اند. ولیکن در اصل، عمده آنان اقوامی بوده اند که در منطقه هایی نه چندان وسیع – در مجاورت هم – هر یک در زیر چتر قدرتهای سیاسی قومی و قبیله ای خود – توانسته بودند حکومتهای محلی کوچک یا متوسطی را تشکیل دهند .
شکی نیست که قدرتهای چون ایلامی ها، کاسی ها و میتانی ها در طی دورانی طولانی از توانمندیهای فراوان سیاسی و تمدنی شکوفا برخوردار بوده اند . چنانکه اورارتوها از حدود 900 ق.م. نزدیک به سه سده توفیق یافتند که به مرحله ایجاد یک دولت مطرح با آثاری ارزشمند در منطقه برسند و با نیرویی چون آشور، درگیر شوند .
 حال، با این مقدمه جا دارد تا مرور کوتاهی بر چگونگی حضور و زندگی و پیوندهای برخی از این اقوام نامدار منطقه داشته باشیم . اقوامی که از آخر سده هفتم ق.م. به بعد ، از وحدت و اجتماع آنان گسترده ترین و مقتدرترین دولت زمان به نام دولت ماد پدیدار گشت . دولتی که مهرف فرهنگ و تمدنی شکوفا ، با برخورداری از یکدستیها ، هماهنگیها و پیوندهای چشمگیر است .


 لولوبی

لولوبی ها در بخش وسیعی از بالای رود دیاله تا دریاچه اورمیه اسقرار داشتند ، که در کتیبه های آشوری از ناحیه حکمرانی آنان ، با نام "زاموا" یاد شده است . آنان از هزاره دوم ق.م. از این قوم کهن ترین نقش بر جسته ایران در سر پل زهاب پدیدآمده است که به نام نقش " آنوبانی نی" معروف است .
از مهمترین ویژگیهای این نقش ، تصویر اولین نفر از شش شخصیت کنده شده در زیر تصویر است که لباس و کلاه آن به طور کامل همان است که در نقش برجسته های تخت جمشید ، شخصیتها و افسران مادی در بردارند . به عبارت دیگر، در طول نزدیک به دو هزار سال ، فرهنگ بخش وسیعی از فلات در زمینه هنر پوشاک ، تداوم داشته است .


گوتی ها

گوتی نام مردانی بوده است که در همان هزاره سوم و دوم پیش از میلاد در شرق و شمال غربی منطقه سکونت لولوبی ها ( در منطقه آذربایجان و کردستان ) می زیسته اند . از این مردم ، نقش برجسته معروف " هورین شیخان " در بالای رودخانه دیاله شناخته شده است که ترکیب و موضوع صحنه ، شباهت بسیار به نقش کنده " آنوبانی نی " داشته و حدود زمانی آنها نیز ، به هم نزدیک دانسته شده است . از دیگر آثار مربوط به گوتی ها ، سر مجسمه مفرغی به دست آمده در همدان است که آن را به یکی از شاهان گوتی در حدود سده های پایانی هزاره دوم ق.م. نسبت داده اند . از نظر انسان شناسی ، ریخت چهره این مجسمه و تصویر کماندار هورین شیخان را " کسون " با تیپ کردان منطقه زاگرس و " ا.ت.آمی " انسان شناس فرانسوی با آذربایجانیان و " ژرژکنتنو" با کاسی ها یکسان دیده اند .


 میتانی ها

این قوم در هزاره دوم ق.م. در قسمت غرب فلات ، از موقعیت برجسته ای برخوردار بوده و در حدود 1500ق.م. دولتی قدرتمند که از دریای مدیترانه تا کوههای غربی آذربایجان و زاگرس امتداد داشته است، تشکیل می دادند . سپس ، آنان شمال بین النهرین را نیز به سرزمین خود پیوند دادند .
نخست ، پایتخت آنان شهر واشوگانی (
Vashuganni ) در محل راس عین ( در خابور امروزی ) بود . سپس به آرپخا ( Arrapkha
) در کرکوک انتقال یافت . میتانی ها را آریایی دانسته اند .
یک دسته از اقوام هند و اروپایی که ظاهرا" بیشتر آنان از افراد جنگجو بودند ، از قفقاز عبور کردند و تا انحنای بزرگ شط فرات پیش راندند . این عده با هوریان ( بومیان آن ناحیه که قومی از اصل آزیانی بودند ) ممزوج شدند و پادشاهی میتانی را تشکیل دادند . این دسته ، محل سکونت خود را تا بین النهرین شمالی توسعه دادند و آشور را محدود کردند و مساکن قوم گوتی را نیز ( که در دوره های شمالی زاگرس واقع بود ) به قلمرو خویش افزودند. همچنین ، مصر را متحد گردانیدند و مقتدرترین فراعنه ، با دختران پادشاهی میتانی ازدواج کردند. میتانی ها نه فقط از نظر قدرت سیاسی و نظامی ، بلکه از نظر سامان دهی اوضاع اجتماعی و تدوین قوانین نیز، از موقعیت چشمگیری برخوردار بودند . متنهای حقوقی به دست آمده از " نوزی " یا " یورگان تپه " (
Urgantepe  ) در جنوب غربی کرکوک درباره قوانین مربوطه به زناشویی ، بچه دار بودن یا نبودن ، هبه و واگذاری اموال ، ارث و قوانین کیفری و مجازاتها و مذهب آنان ، اطلاعات جالبی در اختیار می گذارد.


 کاسی ها

از حدود هزاره سوم ق.م. به بعد ، این مردم به اعتباری ، نخست در زمینهای جنوب غربی دریای کاسپین ( خزر ) و بعد در دامنه های سلسله زاگرس ، ساکن بودنده اند. مردم ناحیه لرستان کنونی را بازماندگان کاسی ها می دانند. در نوشته های عاشوری ، از آنان با نام " کاسی" ( Kassi ) یاد شده است. نام هگمتانه یا همدان را آشوریها پیش از دوران مادها " کار- کاسی" به معنی شهرکاسیان می نامیدند . همچنین ، نام شهرهای قزوین و کاشان و دریای کاسپین را بر گرفته از نام این قوم می دانند.

وسعت منطقه حضور کاسی ها در بخشهای غربی فلات ، تا همدان امتداد داشته است . کاسیان در برخی از نواحی "ماد آینده" سکونت گزیده و به احتمال قوی ، نواحی مزبور به وجهی استوار جزو قلمرو دولت کاسی شده است . زیرا ، آثار نقاط مسکونی کاسیان در نواحی دور دست ماد نیز تا هزاره اول پیش از میلاد محفوظ مانده و عنصر نژادی کاسی در حدود جنوب غربی ماد به طور قابل ملاحظه ای انتشار یافته است .
درباره نژاد کاسی ها و پیوندشان با آریاییها، نظرات مختلفی وجود دارد . برخی ، آنان را " آریایی" و برخی دیگر " آزیانی" گفته اند . توده جمعیت ( کاسی ) که در اصل آسیایی بودند، در آغاز هزاره دوم ق.م. به توسط هند و اروپاییان که حکومتی اشرافی و نظامی با جمعیت اندک تشکیل داده مجاز شدند که خود را در میان طبقه حاکم جای دهند .
همچنین ، از نام بعضی خدایان کاسی پیداست که ارتباط خاصی میان آنان و نژاد هند و اروپایی وجود داشته است .


 اورارتوها

در سده های آخرین هزاره ق.م. نیز با نام پرآوازه حکومتها و اقوامی در غرب فلات و منطقه ای که بعد مرکز عمده دولت بزرگ ماد را تشکیل دادند، برخورد می کنیم که همه در جریان یک رویداد مهم تاریخی دنیای کهن ، از دهه آخر قرن هفتم پیش از میلاد به بعد ، با نام دولت و تمدن ماد به زندگی خود ادامه داده اند. عمده آنان عبارت بودند از : اورارتوها ، مانایی ها ، سکاها و سیمری ها . از این چهار گروه ، اورارتوها از نظر تشکل سیاسی و سازماندهی به صورت یک دولت و به جای گذاردن آثار تمدنی ، به ویژه معماری ، از دیگران شرایط ممتازتری داشته اند . این دولت در حدود سده نهم ق.م. از اتحاد تعدادی از طایفه ها در پیرامون دریاچه وان با مرکزی به نام " توشیا " سامان گرفت . در زمانهای بعد ، از یک سو تا دریاچه وان و از سوی جنوب تا حوضه های رودخانه های دجله و بخش بالای فرات و گه گاه بخش هایی از آذربایجان کنونی را در برداشت .
زبان اورارتویی را از گروه زبانهای " آسیانی " دانسته اند که با زبان " هوریها " همگروه بوده است . مهمترین ایزد آنان " خالدی " نام داشت . اورارتوها در کار معماری ، فلزکاری و ایجاد کانالهای آبیاری توانمندیهای بسیار داشتند . ساکنان سرزمین اورارتو در شکل بخشیدن به هنر دوران ماد و سپس هخامنشی ،چون دیگر اقوام ساکن فلات نقش موثری را بر عهده داشته اند . دولت اورارتو ، در آغاز دهه آخر قرن هفتم پیش از میلاد به اطاعت اتحادیه مادها در آمد .


 مانایی ها

مانایی ها از اقوام صاحب نام و نشانی بودند که در ناحیه ماد آتروپاتن یا آذربایجان کنونی، در سده های نخستین هزاره اول پیش از میلاد تا زمانی که جزیی از دولت بزرگ ماد گردیدند، از جمله دولتهای منطقه ای به شمار می رفتند. ویژگیهای قومی جامعه مانایی را چنین دانسته اند : مقارن هزاره نخست ، مخلوطی از طوایف مهاجر و بومی – قفقازی و آریایی – به نام مانای در نواحی جنوب شرقی دریاچه اورمیه تا حدود جنوب غربی خزر ، به خصوص بین حدود مراغه تا بوکان و سقز امروزی سکونت داشتند .
بیشتر پژوهشگران برآنند که مانایی ها شامل اتحادای از طوایف منطقه بودند و خود از گذشته جزئی از سازمانهای حکومتی لولوبی – گوتی را تشکیل می دادند . آنان با پیروزی بر دیگر اتحادیه های منطقه، دولت مانا را پایه گذاری کردند . آشوریها به طور بی امان ، در فرصتهای مختلف برای حمله و غارت ، به سرزمین مانا حمله می بردند و در هر یورش در پی ویرانگری خود ، جمعی را به اسارت می گرفتند که حضور صنعتگران و هنرمندان مانایی در میان آنان، غنیمتی گرانبها برای آشوریان به شمار می رفت. آنان از وجود این اسرا در کار رونق شهرهای آشور ، به ویژه نینوا بهره می جستند . میان مانایی ها و اورارتوها نیز با وجود پیوندهای بسیار نزدیک فرهنگی ، بر سر گسترش منطقه نفوذ سیاسی درگیریهایی وجود داشت .
مانایی ها ، هم از نظر اقتصادی ، هم از نظر آفرینش آثار هنری ، صاحب توان و رشد فرهنگی والایی بودند . به همین دلیل ، در زمان ایجاد حکومت قدرتمند ماد ، سرزمین مانا به اعتباری قلب و مهمترین کانون فرهنگ و تمدن امپراتوری را در بر گرفت .
مسلماً مانای پیشین ، مرکز اقتصادی و فرهنگی حکومت ماد بود . این ناحیه از دیگر نواحی ماد از لحاظ اقتصادی پررونق تر بود و در آن ، آبادترین کشتزارها و بیشه ها وجود داشت .
مبنای اقتصاد مانا را دامپروری و گله داری تشکیل می داد . مانایی ها در خلق آثار هنری ، در زمینه معماری و فلزکاری وسفالگری و به ویژه آثار تزیین طلا و آجرهای نقش دار ، از اعتبار و هنروالایی برخوردار بودند . تاکنون ، در سه محل با انجام کاوشهای باستان شناسی آثار با ارزشی که به نام مانایی شهرت دارد به دست آمده است . این سه محل ، عبارت اند از : زیویه ، حسنلو وقلایچی . قلعه زیویه در 54 کیلومتری جنوب شرقی سقز و در شمال روستایی به همین نام ، حسنلو در 9 کیلومتری شمال شرقی نقده و 12 کیلومتری جنوب غربی دریاچه اورومیه و قلایچی در حومه بوکان واقع شده اند.
آثار هنری پرارزش و مشهور به دست آمده در زیویه و حسنلو ، از نظر نشان دادن پیشرفتهای خیره کننده فرهنگ و تمدن فلات ایران در هزاره اول ق.م. دارای اهمیتی بنیادین هستند . کاوشهای انجام شده چند سال اخیر در قلایچی و به دست آمدن بنایی که به احتمال نیایشگاه مردم منطقه بوده است ، از نظر بیان ارزشهای هنر معماری ، از جمله کاربرد آجرهای نقش دار گوناگون، حکایت از تواناییهای آفرینش هنری ساکنان بخش غربی ایران در هزاره اول ق.م. دارد. در حقیقت ، این شیوه را از تمدن کهن تری در فلات، ( ایلامیان ) به ارث برده و آن را به اوج شکوفایی رسانده بودند .
دولت مانا دردهه نخست سده هفتم ق.م. جزئی از دولت بزرگ ماد به شمار می رفت . دو گروه دیگر یعنی سکاها و سیمری ها از نظر نژادی و زبانی ، با مادها از یک بن و ریشه بودند . در حال حاضر با توجه به اطلاعات کمی که در دست داریم ، غیر ممکن است بتوانیم مادی ها را از سکایی ها و سیمری ها جدا نماییم . زیرا فرهنگ و تمدن این اقوام کاملا" به هم بستگی داشته است . این عقیده را هر تسفلد پس از مطالعه نقوش برجسته تخت جمشید اظهار کرد و از آن دفاع نموده ، ولی امروزه ما با کمال اطمینان می توانیم آن را بیان کنیم .


- شکل گیری پادشاهی ماد

از رهبر تشکیل دهنده اتحادیه طایفه های مادی ، با نامهای " دیااکو" ، " دیوک " و یا " دیاکو " یاد شده است . او با حمایت گسترده مردم منطقه، توفیق یافت تا از مجموعه سرزمینهای که بر هر یک رئیس و شاهکی حکومت می راند در فاصله 788 ق.م. و به اعتبار دیگر 767 تا 745 ق.م. در منطقه وسیعی که شامل ماد کوچک ، مرکزی و شرقی می شد، دولتی را پی ریزی کند که در قرن هفتم پیش از میلاد تا دو دهه آغازین قرن ششم ق.م. بزرگترین پادشاهی نیرومند زمان گردد.
مدت زمانی پس از شکست دیاکو از سارگن شاه آشور ، فرزند و جانشین او که نامش به گونه های مختلفی ، چون فرورتیش ، خشتریته ، کشتریتی وفرائورتس یاد شده است ، قدرت رهبری رابه دست گرفت ودر 3-672 ق.م. در برابر آشوریها به پا خاست . حدود دو دهه بعد ، بر اثر قدرت طلبی رهبران سکاهای آریایی در جهت کسب مقام رهبری اتحادیه و منطقه ، نزدیک یک ربع قرن ، یعنی 652 تا 585 ق.م. با توانمندی به ساماندهی حکومت و جذب دولتهای مختلف کوچک وبزرگ پرداخت که در واقع میتوان او را نقش آفرین دوران گسترش و شکل گیری پادشاهی ماد به شمار آورد . بنابر قول هرودوت، او طی نبردی سران سکاییان را به اطاعت وادار کرد ( در حدودسالهای 613 و 612 ق.م. ). دولت مانای تا قبل از 610ق.م. سلطنت کیاکسار را به رسمیت شناخت و خود جزئی از دولت ماد گردید . دولت اورارتو نیز در آغاز دهه آخر قرن هفتم ق.م. رهبری کیاکسار را پذیرفت و جزئی از کشور ماد گردید . هم در زمان هوخشتره ( کیاکسار )، سرزمین پارس به بخشی از سرزمینهای دولت بزرگ ماد ، تبدیل گردید و هوخشتره فرمانروایی پارس را بر عهده کمبوجیه پدر گوروش بزرگ واگذاشت. به اعتباری ، لوح سیمین " آریارمنه " در همین زمان به وسیله هوخشتره به هگمتانه – پایتخت مادها – انتقال یافت . همزمان با این رویدادهای مهم و فراهم آمدن موجبات شکل گیری دولت بزرگ ماد ، با پیوستن اتحادیه های طایفه أی و دولتهای کوچک و بزرگ مستقر در فلات ایران که از هبستگیهای فرهنگی دیرینه برخوردار بودند ، هوخشتره زمان را برای در هم شکستن حکومت متجاوز و خونریزآشور که طی چند قرن با یورشهای پی در پی ، به ویرانگری و کشتارهای وحشتناک در بخش وسیعی از فلات پرداخته بود ، مناسب دید . از مدتی پیش ، میان بابل و آشور درگیریهای صورت گرفته بود ، ولی بابلی ها کاری از پیش نبرده بودند . با توجه به تمامی زمینه ها ، کیاکسار نیروهای خود را با عبوراز گردنه های زاگرس به ایالت " آراپخای " بالاتر از نینوا ، رسانید و بعد از تسخیر شهر " طربیس " از دجله گذشت و تا شهر مشهور " آشور " پیش راند و آن را به تصرف در آورد . پس از آن ، بابلی ها دولت ماد را در آستانه در هم شکستن قطعی آشور دیدند ، بر اساس توافقهای پیشین ، به یاری مادها آمدند و با هم به محاصره " نینوا " پرداختند . در ماه اوت 612 پیش از میلاد ، نینوا سقوط کرد و به دوران حکومت خشن ترین قدرت زمان ، پایان داده شد.

سقوط نینوا و از میان برداشته شدن دولت آشور ، از جمله رویدادهایی است که مورد استقبال فراوان همه ساکنان سرزمینهای مجاور آن کشور که لطمه های بسیار از آن دیده بودند ، قرار گرفت .
کیاکسار برای آنکه بار دیگر آشور سربلند نکند ، بازمانده نیروهای آشوری را که به "حران " رفته بودند، در هم کوفت و در نتیجه سراسر بین النهرین شمالی و تمامی کشور آشور و از جمله ، ناحیه سیرو – مدی یا " سوریه – ماد " را به کشور ماد ملحق گردانید.
هوخشتره بعد از پیروزی درخشان برآشور ، به سوی غرب راند و با دولت لیدی (
Lydia
) مدت پنج سال به نبرد پرداخت . سرانجام ، بر اثر پادرمیانی بخت نصر پادشاه بابل میان دو دولت صلح برقرار گردیدو رود قزل ایرماق با " هالیس " به عنوان مرز دو کشور و به عبارتی ، غربی ترین مرز پادشاهی ماد تعیین شده . در این هنگام مادها از جنوب غربی با کشور بابل هم مرز بودند و از سوی شمال ، سراسر سرزمین " وان " یا ارمنستان جزئی از کشور ماد به شمار می رفت .
هرودوت ( در مجله یکم ، بند 104 ) یادآور شده است که " خاک ماد " با سرزمین " ساسپیریان " ( یعنی قبایل ایبری و گرجی ) هم مرز بود. در مورد سرزمین " کادوسیان " و " ماردان " یا گیلان و مازندران و نیز ایلام ، برخی از مورخان با شک و تردید سخن گفته اند، در حالی که در نوشته های کهن به پیوستگی آنها با ماد اشاره شده است . از جمله " کتزیاس " درباره کادوسی ها اشاره دارد که آنان تا کمی به پایان دوران دولت ماد ، جزیی از آن کشور بوده اند . در مورد ایلام نیز باید گفت که سرزمین مزبور ، دست کم بعد از سقوط قدرت آشور نمی توانسته است به صورت مستقل باقی مانده و جزیی از سرزمین ماد نشده باشد.
دیا کونوف در بحث مربوط به ساتراپهای دولت ماد در عهد آستیاک ( فرزند هوخشتره ) سرزمینهای زیر را نیز ، افزون بر آنچه گفته شده ، به عنوان ساتراپهایی از کشور ماد یاد می کند :
-    در نگیانا و کارمان و میکیان (شامل سیستان،  کرمان وبخشی از مکران وغرب افغانستان تا خط هرات – قندهار )

-    ناحیه " پاریکانیان و حبشیان آسیایی " یا مکران بلوچستان کنونی .
- پارت وهیرکانیه ، مسلما" ، آره یا وسغدیانا به احتمال ولی گمان نمی رود تماما، و خوارزم به ظن بسیار ضعیف .
هرودوت به تسخیر این سرزمینها توسط فرورتیش اشاره دارد . از این رو می توان به ظن قوی گفت که حدود ماد از طرف مشرق تا " باختر " وجیحون امتداد داشته است .


 مبانی سیاسی – فرهنگی پایه گذاری دولت ماد

از بعد سیاسی ، یکی از عوامل عمده پیدایش اتحادیه ماد و سپس دولت و بالاخره تشکیل پادشاهی ماد را می توان در تجاوزگریهای ویرانگرانه آشور جستجو کرد. هرودوت ، اهمیت ویژه ای به جنبش ضد آشوری مردم ماد در حدود 672 ق.م. به رهبری " فرورتیش " داده و گفته است: مادها برای احراز آزادی ، مبارزه را آغاز و در این راه به قدری تلاش و سرسختی کردند که سرانجام توانستند یوغ قیادت آشور را براندازند و خود را آزاد و مستقل سازند .ر

 
بسیاری از آثار تمدنی منسوب به دولتهایی که مدت زمانی در قالب پادشاهی ماد در کنار هم قرار گرفتند، از جمله آثار قلعه سازی و شهرسازی آنان ، بازتاب شرایط سیاسی – اجتماعی کمابیش یکسانی است که بر سراسر منطقه حاکم بوده است. تکیه بر جنبه های دفاعی قلعه ها و ایجاد " قلعه – شهرها " برای دفاع در برابر مهاجمان، از ویژگیهای عمده و همسان بیشتر جایگاههای شناخته شده، دست کم از نیمه هزاره دوم ق.م. به بعد است. شکل گیری دولت مقتدر پادشاهی ماد با شرکت دولتها و اتحادیه های طوایف خود مختار مستقر در قلمروهای معین بدون خونریزیها و ویرانگریهای شدید، حکایت از آن دارد که بجز رهبران اتحادیه ها و مقامهای سیاسی و حکومتی دولتها که به حفظ قدرت خود علاقه مند بودند، ساکنان آن سرزمینها از یک سو به دلیل پیوندهای فرهنگی با یکدیگر و از سوی دیگر ، به منظور پایان بخشیدن به درگیریهای پی در پی در منطقه ، به وحدت با هم تمایل داشتند و از ایجاد یک دولت ماد توانا با مشارکت خود ، استقبال می کردند . چنانکه جز در چند مورد کوچک ، از زمان تشکیل دولت بزرگ ماد تا پایان دوران هخامنشی ، دیگر شاهد خیزشهای تجزیه طلبانه در پادشاهی ماد و هخامنشی نیستیم . در آن شرایط ( زمان ادغام پادشاهیها و دولتهای کوچک و متوسط در دولت ماد ) عامه مردم به طور کلی از استقرار یک قدرت مرکزی توانمند هواداری می کردند . ر

 
از نظر فرهنگی ، فرهنگ دوران مادی را می توان حاصل تکوین و تکامل فرهنگی دانست که از گذشته دور در بخش وسیعی از سرزمین فلات به نشو و نما پرداخت که نمودهای آن ، دست کم از هزاره سوم ق.م. تا دوران ماد ، در جای جای آن دیده می شود. به دلیل پیوند و همسانی میان نمودهای یکدیگر در ارتباط بوده و در جریان داد و ستدها و گاه برخوردها ، بر هم تاثیر گذارده و دیدگاههایشان به یکدیگر نزدیک و نزدیکتر گردیده است ، تا جایی که سرانجام مجموعه آفریده هایشان به صورت پیامی مشترک درآمده است . ر


ژرژکنتنو در برسیهای مربوط به ریشه نژادی ساکنان هزاره سوم ق.م. در منطقه غرب فلات بدین مطلب اشاره دارد که در" هزاره سوم پیش از میلاد ، از همان اراضی سرد آسیای مرکزی ، موج دیگری از مهاجران به راه افتاد که آنان را آریایی یا هند و ایرانی لقب داده اند ." ر

 
ریچارد فرای در همین باره اظهار می دارد : دسته های از جنگاوران آریایی ( پیش از فرارسیدن گروههای عمده آریاها که در خاور نزدیک در هزاره دوم پیش از میلاد بنیان پادشاهی می گذاردند ) به این سرزمین راه یافته بودند . گویی که این پیشتازان آریایی در جمعیت بومی مغرب فلات و دشت بین النهرین مستحیل شدند تابعدها با فرارسیدن گروههای بزرگ ایرانیان ،این سرزمینها ایرانی شدند .  ر


ذکر این نقل قولها، بدان جهت است که ذهن را متوجه جنبه های پیوستگی نژادی این مردم کرده باشیم .  باید توجه داشت که مربوط ساختن بررسی تمدن و فرهنگ ایران دوران ماد با بحث های مربوط به نژاد شناسی و زبان شناسی در پیوند با قوم ماد و دیگر اقوام منطقه، با توجه به اختلاف نظرها و دردست نبودن آگاهی های کافی ، گام نهادن در راهی سنگلاخ خواهد بود . بنابر این، اشاره به این دو نظریه ذکر شده فقط به این علت است تا یادآور شویم که عوامل همگن بسیاری از دیرگاه در این منطقه وسیع در کنارهم سبب شده است تا مردم بخشهای مختلف ، در کار آفرینش فرهنگ منطقه خویش ، از دیدی نزدیک و همسان با همسایگان خود برخوردار باشند. نتیجه آنکه مجموع این پاره فرهنگهای منطقه ای ، کلیتی یگانه رامی نمایاند. ر


نگاهی به جایگاههای باستان شناسی کاوش شده در آسیای مرکزی تا بخشهای شمال شرقی ، مرکزی و غرب ایران کنونی ، به گونه ای چشمگیر معرف پیوند فرهنگی میان عمده این جایگاهها از هزاره پنجم پیش از میلاد به بعد می باشند. یافته ها و بررسیهای مربوط به هزاره اول ق.م. در جایگاههایی چون "تخت قباد" در ساحل راست آمودریا حصار ، سیلک ، خوروین ، کلاردشت و املش ، ناحیه لرستان ، گودین تپه ، نوشیجان ، حسنلو ، زیویه، سقز، قلایچی ، و… به گونه ای روشن و گویا معرف آن است که فرهنگ معروف به تمدن مادی ، از آغاز هزاره اول ق.م. در تمامی این جایگاهها – باوجود فاصله زیاد از هم – با شباهتها و همسانیهای بسیار، شکل گرفته و روند تکامل ارزشمندی را پیموده است . " گیرشمن " در بحث شکل گیری تمدن مادی ، این چنین اظهار نظر می کند " هنر سیلک و بعد از آن ، هنر خوروین و حسنلو و املش و لرستان جزه لاینفک این فرهنگ و تمدن جدیدند " . وی همچنین درباره گنجینه جیحون که در ساحل آمودریا به دست آمده است، چنین می نویسد : " در اینجا ، هنر مادی موضوع اصلی نقوش مجالس است و نفوذ هنرهای مختلف ، روی آن پیوند شده است ". 

 


- ویژگیهای دولت و تمدن ماد

از نظر نام و عنوان ، این درست است که شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی طولانی نپایید و جای خود رابه شاهنشاهی هخامنشی سپرده، ولی نکته بسیار مهم آنکه شاهنشاهی هخامنشی چیزی جزه تداوم دولت و تمدن مادی نبود . همان اقوام و همان مردم ، روندی راکه برگزیده بودند با پویایی و رشد بیشتر تداوم بخشیدند و در پهنه ای بسیار وسیع ، آن را تا پایه بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان، اعتبار بخشیدند.
عمده ترین ویژگی دولت ماد را می توان در توفیق ساماندهی و ایجاد دولتی بزرگ از مجموعه دولتها و اتحادیه های طایفه ای مستقلی دانست که با وجود همسانیها و نزدیکیها و پیوندهای چشمگیر فرهنگی ، تا آن زمان در یک واحد با هم پیوند سیاسی – سازمانی نیافته بودند . وجود جنگ قدرت میان دولتهای مزبور ، هیچ گاه به عنوان درگیری " دولت – ملت " های مختلف شناخته نشده و از تمامی آنها ، به عنوان دولتهای که هر یک بخشی از سرزمین ایران بزرگ و مردم آن را در بر داشته اند یاد شده است . بنابر این ، پایه گذاری دولت بزرگ ماد را باید به عنوان مهمترین رویداد در تاریخ ایران به شمارآورد .رویدادی که موجب گردید تا نخستین دولت بر پایه " وحدت ملی " اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی ، استقرار یابد . بر اساس چنان شرایطی بود که دولت ماد امکان آن را یافت تا در کار ایجاد سازمانی گسترده و دقیق و متکی بر نهادهای قدرتمند در زمینه های سیاسی – اقتصادی – نظامی توفیق یابد و با الهام از ساختار کل جامعه و باورهای مردم ، اصول و قوانین بسیاری برای ایجاد نظم و استقرار عدالت و تنظیم روابط اجتماعی در ابعاد مختلف ، پایه ریزی کند . آنچه دولت ماد پایه گذارد ، در سده های مختلف پس از آن نیز همچنان مورد قبول و پا بر جاماند. دیاکونوف با توجه به کتیبه داریوش اول در بیستون ، نشان می دهد که نه تنها سازمان دولتی ، بلکه سازمان اجتماعی پارس نیز تحت نفوذ شدید نظامات مادی ها بوده است . عمده ترین ویژگی دوران ماد را می توان به چگونگی فرهنگ و تمدن آن مربوط دانست . فرهنگ و تمدنی توانا و پویا و با هویت که تبلور سیر فرهنگی چند هزار ساله فلات را ، می توان در آن شاهد بود . فرهنگ و تمدنی منسجم و توانا که در عین در برگفتن تمامی پاره فرهنگهای منسوب به دولتهای مختلف مستقر در فلات – پیش از استقرار پادشاهی ماد – در مجموعه بیان کننده ساختار پیکری یگانه بود. و توانست تا پایان دوران هخامنشی ، به سیر خود ادامه دهد .

 


- پادشاهان ماد

 ۱-۱ - دیاکو

دیاکو نام شخصیتی معتبر و شناخته‌ شده‌ در میان مادها حدود 700 سال پیش از میلاد بود.

وی که‌ بنیانگذار دولت ماد بود در آغاز مردی دهقان بود و چون رفتار و کرداری نیک داشت و به عدالت در میان مردمان رفتار می‌‌کرد، مردم او را به پادشاهی برگذیدند. دیاکو هگمتانه‌ را به پایتختی خود اختیار کرد و در آن بر روی تپه‌ای، هفت قلعهٔ تو در تو ساخت و هر یک را به رنگ مخصوصی در آورد.

شایان ذکر است که دیاکو مبدع اولین قانون مدنی بود و قانون مدنی دیاکو و آثاری دیگر چون مجسمه‌های نیایشگاه آناهیتا همگی در موزه‌های خارج از ایران نگهداری می‌شود.

۱-۲ - فرورتیش

فَروَرتیش (حدود 665 - 633 پ.م.) پسر دیاکو، دومین شاه ماد بود.

وی مانند پدرش، با دولت آشور آغاز به جنگ کرد ولی شکست خورد و به دست پادشاه آشور آشوربنی‌پال، کشته شد.

نام فرورتیش تلفظ دیگری از نام فرهاد است.

۱-۳ - مادیای سکایی

مادیای سکایی (یا مادیوس) یکی از شاهان سکایی بود.

وی امپراتوری ماد را تسخیر کرد و از حدود 625 تا 653 پ.م. بر آن فرمانروایی کرد.

۱-۴ - هووخشتره

هووَخشَترَه (دوره حکومت: ۶۲۵ تا ۵۸۵ پ.م.) تواناترین شاه ماد بود.

هووخشتره پسر فَروَرتیش و نوه دیاکو بود. نام هووخشتره را یونانیان به صورت Cyaxares نوشته‌اند که در فارسی تلفظ فرانسوی آن یعنی سیاگزار را نیز زیاد نوشته و بکار برده‌اند.

هووخشتره ارتش ماد را تجدید سازمان و نوسازی کرد و با نَبوپَلَّسَر شاه بابل متحد شد. برای استوارسازی این اتحاد، دختر هووخشتره به نام امتیس به همسری پسر نبوپلسر یعنی بخت‌النصر دوم درآمد. امتیس از زندگی در جلگه میان‌رودان دلگیر شد و برای کوه‌های بلند میهنش دلتنگی بسیار کرد. از این رو بُخت‌النصر دوم به عنوان هدیه برای همسرش دستور ساختن باغ‌های معلق بابل را داد تا بلندای دیوارهای آن برای امتیس حکم کوهساران را داشته باشد.

هووخشتره و نبوپلسر توانستند با همیاری، امپراتوری آشور را درهم‌شکسته و پایتخت آن یعنی شهر نینوا را در ۶۱۲ پ.م فتح کنند.

۱-۵ - ایشتوویگو

ایشتوویگو یا ایختووویگو (به یونانی آستیاگ) واپسین پادشاه ماد بود. وی از ۵۸۵ تا ۵۵۰ پیش از میلاد حکومت کرد).

ایشتوویگو پسر هوخشتره بود و با آرینیس خواهر قارون، شاه لیدیه ازدواج کرد. این ازدواج برای اطمینان از برقراری پیمان آشتی پنج‌ساله میان ماد و لیدیه صورت گرفت. منابع بابلی گزارش می‌دهند که در سال سوم یا ششم پادشاهی نابونیدوس (۵۵۴/۵۳ یا ۵۵۰/۴۹ پ.م.) کوروش انشانی دخترزادۀ ایشتوویگو و یکی از والیان مادها پس از سه سال جنگ، لشکر مادی را نابود کرد. بیشتر سپاه ماد به هنگام جنگ رئیس خود را تنها گذاشته و به کوروش بزرگ پیوسته بودند. این امر زمانی رخ داد که هارپاگ، یکی از درباریان ایشتوویگو بر علیه او طغیان کرد. بنا به گفته هرودوت، ایشتوویگو پیش از آن هارپاگ را مجبور کرده بود تا گوشت جسد پسر خود را بخورد.

کوروش هگمتانه را تسخیر کرد و خزانه آن را به انشان فرستاد. بنا به گزارش هرودوت رفتار کوروش بزرگ با ایشتوویگو به قول هرودوت مهربانانه بود و او را جزو یاران خویش برگزید ولی استوانه سیپار ذکر می‌کند که ایشتوویگو را با زنجیر به پارس آوردند. کتسیاس می‌گوید که کوروش، ایشتوویگو را ساتراپ پارت کرد ولی بعد بدون آگاهی شاهنشاه توسط شخص مخالفش اوبراس کشته شد. به هارپاگ و خانواده‌اش در شاهنشاهی پارس مناصب بالایی داده شد.

 

امپراطوری ماد


 

کوروش واسکندر

رویارویی تاریخی کوروش و اسکندر

 

          کوروش کبیر                    اسکندر مقدونی

 



در کتاب مقدس، دانیال در رویایی می‌بیند که در قصر شوشان در کشور عیلام و در کنار نهر «اولای» است و قوچی با دوشاخ به همه حیوانات غلبه می کند، مگر بزی با یک شاخ که سرانجام بر او غلبه می یابد. سپس دانیال پس از این خواب از خود بیخود می‌شود و فرشته وحی بر او ظاهر می گردد و می‌گوید «آن قوچ صاحب دو شاخ را که دیدی، پادشاهان مادیان و پارسیان می‌باشد و آن بز نر از پادشاهان یونان است ...



مرصاد بصیر

در سوره کهف آیات ۸۳ تا ۹۸ به نام و بعضی اعمال ذوالقرنین و ویژگیهای شخصیت وی اشاره شده است که پیش از این مشروح آیات و ترجمه آن ارائه گردید.

به نوشته اغلب مفسران قرآن این آیات دارای شان نزول بوده است و از خود قران هم بر می آید که از جانب معاصران حضرت رسول ( ص ) در باره وی طرح سوال شده است و چنانچه در کتاب مسند روایت شده ، قریش به تحریک یهود راجع به چند موضوع - از جمله شخصیت ذوالقرنین- سوال کردند .

مفسرین در باره اینکه کدامیک از مردان نامی تاریخ ذوالقرنین بوده است نظرات متفاوتی ارائه کرده اند:

بیشتر مفسران قدیمی ( از جمله طبری ) و از معاصران مونتگمری وات در « دایره المعارف اسلام » و آقای دکتر حسن صفوی در « ذوالقرنین کیست ؟» نظرشان بر این بوده که مراد از ذوالقرنین ، اسکندر مقدونی است.

 اما مفسران عصر جدید از جمله ؛ مولانا ابوالکلام محیی الدین احمد آزاد ( ۱۹۵۸-۱۸۸۸) وزیر فرهنگ سابق کشور هند - گویا به اقتباس از سر سید احمدخان مصلح معروف به مسلمان هندی مفسر معروف قرآن ) در تفسیر معروفش به اردو بنام « ترجمان قرآن » ( که استاد باستانی پاریزی رساله او را با شرح و بسط لازم به فارسی ترجمه کرده : « ذوالقرنین یا کوروش کبیر» ) و مفسر بزرگ حضرت علامه طباطبائی صاحب المیزان و آیت الله مکارم شیرازی صاحب تفسیر نمونه ، و بعضی از قرآن پژوهان از جمله شادروان خزائمی صاحب « اعلام القرآن » و زبانشناس بزرگ معاصر آقای دکتر فریدون بدره ای در کتاب « کوروش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق » اظهار عقیده کرده اند که ذوالقرنین همان کوروش هخامنشی است.

رد نظریه ذوالقرنین بودن اسکندر مقدونی:

۱- یادی از اسکندر مقدونی در عهد عتیق نیست. حال انکه از کوروش بارها به نیکی یاد شده است.

۲- اسکندر موحد و خداپرست نبوده و نیز سفاک و عیاش بوده است ( چنانچه در ماجرای آتش زدن تخت جمشید معروف است ) ، حال آنکه ذوالقرنین به توصیف و تصریح قرآن مجید خداشناس و مومن بوده است.

۳-هیچ سدی با مشخصات قرآنی که دارای مس و آهن باشد به اسکندر منسوب نیست.

۴-مسیر لشکر کشی اسکندر از غرب به شرق بوده است و حال آنکه به تصریح قرآن شروع لشکر کشی ذوالقرنین به سمت غرب بوده است.

دلایلی  دال  بر اینکه ذوالقرنین همان کوروش کبیر بوده است:

۱- کوروش شخصیتی است که در کتاب مقدس یعنی عهد عتیق ( در کتاب رویای دانیال و کتاب عزرا و چند رساله دیگر ) از او با تلویحی شبیه به تصریح یاد شده است . دانیال در رویایی می بیند که در قصر شوشان در کشور عیلام و در کنار نهر « اولای » است و قوچی با دوشاخ به همه حیوانات غلبه می کند ، مگر بزی با یک شاخ که سرانجام بر او غلبه می یابد . سپس دانیال پس از این خواب از خود بیخود می شود و فرشته وحی بر او ظاهر می گردد و می گوید « آن قوچ صاحب دو شاخ را که دیدی ، پادشاهان مادیان و پارسیان می باشد و آن بز نر از پادشاهان یونان است ( بز تک شاخ می تواند همان اسکندر مقدونی باشد که عاقبت بر سلسله هخامنشیان چیره شد و بساط انان را برچید).

۲- با استفاده از شان نزول این آیات و به تصریح خود قرآن کریم ،  پرسش کنندگان یهود ( یا به تحریک یهود ) بوده اند و با توجه به ذکر نام کوروش در عهد عتیق ، احتمال اینکه ذوالقرنین کوروش باشد بسیار بیشتر از اسکندر مقدونی است.

۳- ذوالقرنین قرآن خداشناس و موحد است و کوروش هم خداشناس و یکتاپرست بوده و معقول ترین تاریخی که برای ظهور زرتشت یاد می شود قرن ششم پیش از میلاد است که با تاریخ حیات کوروش توافق دارد.

۴- ذوالقرنین قران شخصیتی است که خداوند به او تمکن در روی زمین و قدرت و اختیار داده است و این با شخصیت کوروش که بر بخش عظیمی از آسیا و اروپا دست یافته و نخستین امپراطوری بزرگ تاریخ را تاسیس کرده است ، توافق دارد.

۵- ذوالقرنین اولین بار سفر یا لشکر کشی به غرب یا مغرب خورشید داشته است و این موضوع با لشکر کشی کوروش به غرب و شکست کروزوس پادشاه لیدیه و تسلط بر آن سرزمین انطباق دارد.
- ذوالقرنین پس از لشکر کشی به مغرب ، متوجه سمت مشرق شده و به سمت مشرق لشکر کشی کرده است که با لشکر کشی کوروش به مکران و سیستان و حدود و حوالی بلخ انطباق دارد و ظن قوی این است که کوروش در این سفر ، بلاد سند را هم فتح کرده است و ایرانیان ، سند را هند می نامیده اند و از این جهت در کتیبه داریوش ، نام هند نیز در میان نامهای ممالک بیست و هشت گانه مفتوحه ذکر شده است.

۷- ذوالقرنین قرآن با قومی وحشی مواجه شده است و این با رفتن کوروش به سمت شمال و کوههای قفقاز و نبرد با اقوام وحشی « سکا » که به یک تعبیر همان « یاجوج و ماجوج » هستند انطباق دارد. در اینجا کوروش اقوام وحشی را عقب راند و در معبر « داریال » ( تنگه داریول ) که نمها معبر انان بوده است که از آن راه به اقوام مجاور تعدی و تجاوز می کردند ، سدی با آهن و مس می سازد و شک نیست که این دیوار همان سدی است که کوروش بنا نهاده است زیرا اوصافی که قرآن در باره سد ذوالقرنین بیان کرده کاملا بر آن منطبق است و در آثار باستانی ارامنه این دیوار « بهاگ کورایی » به معنی « تنگه کوروش » نامیده می شود.

۸- ذوالقرنین قرآن اگر بر قومی مسلط می شد به عدالت و نیکی با انان رفتار می کرد « ستمکاران را مجازات و صالحان را پاداش می داد» و کوروش بنا به قول هرودوت مورخ شهیر یونانی « کوروش فرمان داد تا سپاهیانش جز به روی جنگجویان شمشیر نکشند و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند نکشند ... بطوریکه توده ملت ، مصائب جنگ را احساس نکردند » و حتی بر پادشاهان اسیر از جمله کروزوس پادشاه لیدیه رحم اورد و او را بخشید و از ملتزمان رکاب خویش قرار داد . کوروش پادشاهی سخی و کریم و ملایم بود و حرص مال اندوزی نداشت.

البته با وجود ادله فراوان با قاطعیت نمی توان در باره ذوالقرنین تعیین مصداق کرد . اما چنانچه ملاحظه می شود این نظر که ذوالقرنین همان کوروش کبیر است ، نظریه ای معقول و محتمل الصدق است.

این افتخار ملت ایران است که اسم یک ایرانی ( کوروش کبیر "ذواقرنین")  در سه کتاب مقدس ( تورات و انجیل و قرآن آمده است ) پس همه افتخار کنیم .

نبرد با مادها

دردربار کمبوجیه با آموزشهایی که زیر نظر مربیان پارسی دیده بود و هوش و ذکاوتی که از خود نشان داده بود به دلیرترین و دوست داشتنی ترین جوان در میان جوانان ایرانی ، تبدیل شده بود. درست به یاد دارد که در این دوران هارپاگ مدام برای او به مناسبتهای گوناگون هدیه می فرستاد و در ملاقاتی که با او داشت نیز ذهن او را برای بدست گرفتن قدرت و حمله به ماد آماده ساخت و به کوروش وعده حمایت داد. کوروش صبوری و آینده نگری در انتقام را از هارپاگ آموخته بود و همیشه این نکته را در ذهن داشت که اگر از دشمنی ضربه خوردی دلیلش را بیاب و به آرامی با برنامه ریزی و اندیشه ژرف ستونهای انتقامت را با او بچین و بالا ببر و مطمئن باش که گذر زمان نیز تو را یاری می کند .

هارپاگ سران ماد را به سرنگونی آستیاگ تشویق می کرد و بزرگان ماد نیز که از سختگیریها و ستم آستیاگ کاسه صبرشان لبریز گشته بود  به هارپاگ نظر مثبت نشان داده بودند و حال هارپاگ آماده بود تا انتقام خود را بگیرد و می بایست کوروش را از برنامه خویش آگاه می ساخت.

لبخندی ناشی از لذت بیکران از خوش فکری هارپاگ بر لبانش نقش بست. واقعاً که او مردی زیرک بود.از آنجا که کوروش در پارس بود و زمزمه مخالفت با آستیاگ به گوش آستیاگ نیز رسیده بود و هنوز از کوروش و طالع او بیمناک بود ، برای احتیاط دستور داده بود تمامی راههایی که به سمت پارس می رفت را به شدت محافظت کنند و این کار دست هارپاگ را از تماس با کوروش کوتاه کرده بود.

اما هارپاگ تدبیری نیکو اندیشیده بود ، گویی هیچ چیز جلو دار او نبود ، او آمده بود که توسط کوروش انتقام بگیرد و اهورا مزدا لطف خود بر کوروش را توسط هارپاگ به او ارزانی داشته بود.او شکم خرگوشی را دریده و نامه خود را در درون آن نهاده و با ظرافتی خاص شکم خرگوش را دوخته بود و سپس به یکی از وفادارترین خدمتکاران خود امر نموده بود که جامه شکارچیان بر تن کند و بدین سان از گروه محافظان عبور کرده و خود را به پارس برساند و از کوروش بخواهد که برای فاش نشدن همکاریهایشان شکم خرگوش را در خفا باز کند و آنرا بخواند.

گویی چند روزیست که از این وقایع می گذرد و اصلاً نمی توانست درک کند چرا این افکار هم اکنون به ذهنش می آید ، اما از مرور آن لذت می برد. در نامه هارپاگ از او خواسته شده بود ارتشی از ایرانیان فراهم آورد و به سمت ماد حرکت نماید و از چیزی نترسد.

آن چند روز را مرور می کند ، چند روزی را که در اندیشه آن بود که چگونه ایرانیان را به جنگ وادارد؟ آیا پدرش کمبوجیه او را یاری می کند. کسی را معتمد تر از پدر نیافت ، راز نامه را به او گفت و پدر خطاب به او جواب داد: ما راضی نبودیم که زیر یوغ دیگران زیست کنیم ، اما مردم ما به آرامش کاذب خوی گرفته اند ، آیا می توانی آنها را به حرکت وا داری ، تمام امکانات من در اختیار تو .

از پدر خواست که سرداری ارتش کوچک ایرانیان را به او بدهد و پدر آنرا پذیرفت. حال بایستی ایرانیان را آگاه سازد. دستور داد که همه پارسیان اعم از ارتشیان و غیر ارتشیان در میدان شهر با داس حاضر گردند. وقتی بر بالای سکویی رفت تا بتواند با مردم سخن گوید ، در چشمان همه پرسشها را در مورد این گرد همآیی مشاهده می کرد ، اما صلاح ندید پاسخ این نگاهها را ناگهان دهد ، پس رو به مردم کرد و گفت: در بیرون شهر دشتی است که تا تپه ای امتداد دارد ، و مملو از خار و تیغ می باشد ، این دشت را از خار و تیغ پاک سازید و خارها و تیغها را در وسط میدان جمع کنید و سپس بروید و فردا پس از حمام کردن و بر تن کردن جامه های نیکو به دشت بیایید که می خواهیم جشن بزرگی بر پا داریم.

شبانگاه روز اول پس از انباشته شدن توده خارهای بیابان ، کوروش دستور داد گاوها و گوسفندان و بزهای متعلق به کمبوجیه را سر بریده و از آنها غذاهای لذیذی طبخ نمایند و در فردای آنروز ایرانیان در دشت حاضر گشته و پس از صرف غذا ، و شادی و پایکوبی ، کوروش همه ایرانیان را دوباره در میدان شهر جمع کرده و رو به همه اعلام کرد: بین امروز و دیروزتان مقایسه ای کنید و بگویید کدام یک را ترجیح می دهید؟

پارسیان یک جمله جواب دادند که این دو روز قابل قیاس نیستند ، دیروز بسیارسخت و پر کار و امروز راحت و خوش. کوروش که منتظر چنین پاسخی بود چنین گفت: آری ای پارسیان ، روزگار امروز شما مانند دیروز است پر از رنج و مشقت ، اما اگر به سخنانم گوش فرا دهید و کمی سختی و رنج را به جان بخرید می توانید از نعمتها و لذتهای فراوان بر خوردار شوید و هر گز گرفتار رنج و زحمت نشوید و چنانچه از فرمانم سرپیچی کنید به همان روزهای سخت باز می گردید. احساس می کنم از طرف اهورامزدا مأمور آزادی شما هستم و یقین دارم شما در دلاوری و جنگیدن نیز همچو چیزهای دیگر از مادها کمتر نیستید. پس بشتابید و خود را از بند آستیاگ برهانید.

ایرانیان نیز که از بندگی و حقارت در برابر آستیاگ بسیار دل چرکین بودند و حال رهبری مقتدر همچو کوروش دلاور را می دیدند و به قدرت هوش و درایت او در این مدت پی برده بودند ، همگی آمادگی خود را اعلام نمودند.

عجب شبی بود آن شب، تصمیمی که شاید قرنها ایرانیان به آن خواهند بالید ، تصمیمی بزرگ ، تصمیمی که هر گاه ایرانیان بخواهند می توانند و هیچ چیز جلو دار آنها نخواهد بود. فردای آن روز به دستور کوروش و یاری پدرش کمبوجیه شهر برای تهیه ابزار نبرد بزرگ و آزادی ساز به تکاپو در آمد و همه شهر به ساخت و تهیه سازوبرگ جنگی مشغ

ول گشت.

کوروش نیز در دربار کمبوجیه نیروهای ایرانی و زبدگان و فرماندهان ارتش ایرانیان را گرد هم جمع کرده بود تا استراتژیک و نقشه جنگی را برای نبرد تهیه نمایند. او می دانست که اگر بخواهد در جنگ های در پیش رو پیروز میدان باشد می باست از همین ابتدا ایرانیان را با نظم و قانون جنگ عادت دهد تا از آن قصور نکنند و بصورت اصولی برای آنها باقی بماند و نسل به نسل به آن بیافزایند و از آن ضربه نخورند.

ایرانیان با مربیان زبده سواره نظام خود رسم جنگیدن را می آموختند ، هر چند کوروش می دانست سلاح های مادها مهیب تر از او و ارتشش خواهد بود ، اما او عامل مهم دیگری نیز به همراه خود داشت و آن نارضایتی مردم ماد و بزرگان ماد بود که با هارپاگ برای یاری کوروش عهد بسته بودند. از آن روزگاران به یاد داشت در سرزمینی که مردمش علیه حاکمش باشند ، آن سلطنت دوام نخواهد داشت حال به هر اسمی و نامی که باشد ، پس پایه هر حکومتی مردم می باشند و اگر آنها راضی باشند آن سرزمین گزندی نخواهد دید.

از ریش سفیدان پارسی شنیده بود که بزرگترین ارتشها از شبیخونهای دشمنان کوچک شکستهای غیر قابل باوری خورده اند ، پس ابتدا بایستی خود و ارتشش را در مقابل شبیخونهای دشمن تجهیز می ساخت و می بایست اردوی ارتش خود را بگونه ای نظم می بخشید که شیرازه آن در هیچ زمانی بر هم نریزد.

ابتدا برای تشخیص و یکدست سازی ارتش خود همگی را متحد الشکل ساخت . ارتش او همگی کلاهی نمدی بر سر داشتند . ردایی گلدوزی شده و آستین دار ، زرهی با زنجیرهایی شبیه به فلس ماهی که مانند کت روی ردا را می پوشاند و شلوار نیز می پوشیدند.

برای نظم بخشیدن به ارتش خود از نظم و قانونهای سپاهیان امپراتوریهای قدیمی الگو برداری نمود و ضعفهای آن ارتشها را شناسایی نمود و بر طرف کرد و از آنجا که آوازه مهیب بودن ارتش آشور را از ریش سفیدان شنیده بود دستور داد کسانی که  ازچگونگی جنگ پدرانشان که به همراه جد او هخامنش به جنگ با آشوریان رفته اند و با ارتش سناخریب  نبرد کرده اند ، اطلاع داشتند  را بیاورند تا از آنها در مورد ارتش آشور پرسش نماید. 

سپس با کمک فرماندهان خود ایرانیان را اینگونه دسته بندی نمود : گروهی را سپر دارنمود که در میان آنها تیر اندازانی قرار می گرفتند ، اما تعداد تیر اندازان را بیشتر از ارتش آشور نمود تا حجم تیرهای پرتابی را بالا ببرد. سپس سواره نظام خود را بعد از آنها قرار داد و در انتها پیاده نظام خود را ، البته آشوریان ارابه هایی نیز داشتند که به ارابه های مرگ معروف بودند ، اما ارتش او فرصت تهیه آنرا نداشت ، پس فعلاً از آن صرفه نظر کرده بود. برای شبیخونهای دشمن نیز اردوی خود را طوری تقسیم بندی نمود که اگر در گیر شبیخونی نیز گشت ، ارتش او بتواند مقاومت کند و شیرازه آن از هم نپاشد و اگر خسارتی نیز به او و نیروهایش وارد می شود حداقل خسارت باشد ، پس او مقرر کرد که چادرش همواره به سوی شرق بر پا گردد. سپس چادرهای نیزه داران مخصوص که به آنها آمرتکا ( گارد جاویدان) می گفتند قرار داشت ، که آنها نخبگان نظامی او بودند و سربازانی نترس و درشت اندام و قدرتمند که همه گونه مهارت جنگی را داشتند با نیزه هایی بلند که به آنها لقب نیزه داران گارد شاهی نیز داده شده بود. در سمت راست این گروه جایگاه نانوایان قرار داشت و در سمت چپ جایگاه آشپزان و سایر چارپایان قرار داشت.اگر از بالا به اردوی او می نگریستید در واقع چادر او در مرکز اردو قرار داشت و پس از گارد جاویدان و نیروهایی تدارکاتی ارتش و آذوقه نظامیان دور تا دور آنها در ردیفهای منظمی زوبین اندازان و تیر اندازان می خوابیدند و در پشت چادر او نیز همین نظم و چیدمان حکمفرما بود. در ردیف آخر سواره نظام قرار می گرفت و در ذهن خود در نظر گرفته بود که در آینده ارابه رانان نیز پس از سواره نظام در ردیف انتهایی قرار گیرند.

در نتیجه این چیدمان در صورت شبیخون دشمن گروه غیر نظامی تدارکاتچی مانند نانوایان و آشپزان در تیر رس دشمن نبودند که تلفات بالا برود ، بعلاوه ارابه ها و سواره نظام بدلیل پر حجم بودن تجهیزاتشان قرار گرفتن این تجهیزات خود مانعی برای نفوذ به قلب اردوگاه او بود و باعث دفع الوقت و بازیابی و نظم سایر نیروهای پشتیبانی می گشت.

علاوه بر این یکی از مشکلات آشوریان در هنگام نبردهای ناگهانی ، عدم امکان دسترسی سریع به نیروهای فرماندهی زیر دست و یافتن آنها بود که کوروش این مشکل را با در نظر گرفتن نشانی پرچم گونه برای هر فرماندهی که آنرا در بالای چادر خود نصب می کرد آسان ساخت تا در هنگام اضطرار به راحتی بتوان آن نیروها را با کمک پیکهایی که  در میان ارتش وظیفه بردن و آوردن خبر را داشتند ، پیدا و دستور و فرمان را انتقال داد. به این ترتیب همه جایگاه خود را می دانستند و در زمان غافلگیری به سرعت خود را در می یافتند و حمایت  می کردند.

جاسوسان از تحرک پارس نزد آستیاگ خبر بردند و آستیاگ کوروش را برای ارائه گزارش به دربار فراخواند و کوروش در جواب او نوشت: پیش از زمانی که آستیاگ خواسته است فرا خواهم رسید. آستیاگ با دریافت این پیغام ارتشی فراهم کرد و فرماندهی آنرا به هارپاگ بخشید ، غافل از آنکه چه ستمی را بر هارپاگ روا داشته است و حال زمان انتقام است.

 قبل از نبرد را به خاطر می آورد ، شبی که بایستی به ایرانیان جرأت بخشید ، هرچند دیگر در چشمان هیچکدام شکی نبود و همه آمده بودند که یا بمیرند  یا آزاد شوند و کوروش در این نگاهها می خواند که پیروزی با اوست و همیشه نتیجه جنگهایش را در نگاه یارانش در شب قبل از جنگ می یافت.

سپاهیان رو در روی هم صف کشیدند ، در این زمان سواری از سمت مادها به طرف اردوگاه ایرانیان آمد ، او پیکی بود از طرف هارپاگ و پیغام دوستی و اتحاد علیه آستیاگ را برای کوروش آورده بود و کوروش به گرمی آنرا پذیرا شد. اما در این میان گروهی از سربازان مادی که از این موضوع بی اطلاع بودند ناگهان به سمت نیروهای ایرانی حمله ور گشتند و در جناح چپ ارتش ایران جنگ در گرفت ف در اندک زمانی اغلب مادهای حمله کننده جان باخته و بقیه گریختند . سایر نیروهای بی خبر از اتحاد پشت پرده که این صحنه را دیدند پشت بر دشمن کرده گریختند و بدینگونه در اندک زمانی جنگ خاتمه یافت و با اتحاد دو سپاه ارتش اردوگاه کوروش به چند برابر افزایش یافت و حال کوروش سربازان کارکشته ماد را نیز در اختیار داشت که در کنار نیروهای او در برابر آستیاگ زخم خورده دلیرانه خواهند جنگید.

تصمیم بر آن شد که زیر پرچم ایرانیها همه با هم به جنگ علیه آستیاگ بروند و هارپاگ کوروش را در مورد جنگ با آستیاگ راهنمایی می کرد.

در دربار آستیاگ غوغایی به پا بود ، کسی جرأت نزدیک شدن به شاه رانداشت ، جام شراب در دست و خشمگین فرماندهان را موظف ساخته بود که همه نیروها چه پیر و چه جوان را جمع آوری کرده و برای جنگ با کوروش آماده کنند.

از طرفی دیگر پیشگویی را که رأی به آزادی کوروش داده بود را دستگیر نموده تا قبل از عزیمت به جنگ او رابخاطر اظهار نظرش مجازات سختی دهد و این کار را با شقاوت تمام انجام داد.

ناگهان ذهنش به سمت روزی رفت که ارتش ایران و ارتش مادها رو در روی هم ایستادند ، در سمتی آستیاگ خشمگین و پیر مانند شیری پیر و مغرور اما زخم خورده و در سمت دیگر کوروش جوان و پر انرژی و نترس و پر از هدف ، نبرد آغاز شد ، نبردی که بعدها زمینه ساز آزادی بسیار از اقوام گشت ، فرماندهی قوی کوروش و راهنماییهای به جا و درست هارپاگ سپاه ایران را غالب نمود و آستیاگ دستگیر شد و مادها شکستی سنگین خورده و فرار نمودند. به دستور کوروش سربازان ، اسیرهای ماد را امان دادند و زخمیهای ارتش ماد را نیز مرحم نهاده و درمان ساختند ، زیرا او معتقد بود حال که آنها شکست را قبول کرده اند جزوی از سرزمین پارس و مردم ایران هستند و سربازان خودی به حساب می آیند و در آینده در ارتش خود از خدمات آنها بهره ها خواهد برد. این رفتار کوروش بر مردم ماد بسیار خوشایند آمد بخصوص در هنگام قیاس با وحشیگری و بی رحمی سردمداران خود ، کوروش را ستوده و تابع او گشتند و هیچگاه به او خیانت نکرده بودند و جواب لطفهای او را دادند.

پس از اتمام این جنگ ، حال که دیگر هارپاگ انتقام خود را بازستانده بود ، کوروش را راهنمایی نمود تا اکباتان را تسخیر نماید و اینکار باعث شد که ثروت عظیم مادها و خزانه کلان آنها به تسخیر ارتش ایران درآید و ایرانیان با این ثروت به ارتش خود و مردم و حکومت خود قدرت ببخشند و اینگونه کوروش در نبرد ابتدایی خود پادشاهی قدرتمند صد و بیست و هشت ساله ماد را از میان برداشت و خود لقب پادشاه پارس را گرفت.

او سعی کرده بود با تمام شاهان قبل از خود و هم دوره خود فرق داشته باشد ، آستیاگ را به کاخی در منطقه کرمان فرستاد و سفارش کرد از او به نیکی پذیرایی کنند و مبادا بر او بی احترامی روا دارند. سپس تمام مردم اکباتان را امان داد و بزرگان و فرماندهان ماد را در سازماندهی هرم قدرت خود بدون در نظر گرفتن قومیت و یا اینکه آنها شکست خورده اند به کار گرفت و بیشتر لیاقت افراد را در نظر گرفت و البته مشورتهای هارپاگ نیز در گزینش صحیح او مؤثر بود .

سپس همانطور که ارتش خود را سازماندهی کرده بود تصمیم گرفت ، سرزمینهای خود را نیز تقسیم بندی نماید و به هر کدام خود مختاری محدود دهد کاری که تا قبل از او وجود نداشت  و برهر قومی شاهی از همان قوم را برای ریاست برمی گزید که او ازحکومت مرکزی در مورد قانون اداره مملکت خود و هم سوی بودن با هدف سرزمین ایران  فرمان می گرفت اما در امور اداره سرزمینی که به او واگذار شده بود در حیطه سرمایه گذاری و امور مردم مختار بود . پس ایالات خود را ساتراپی نام نهاد و اولین آنها را به نام مادا ثبت کرد. پس از تسخیر ماد سرزمینهای وسیع تابعه آن مانند ، آشور ، ارمنستان ، سوریه و بخشهای وسیعی از فلات ایران را که جزو سرزمین ماد بود به سرزمین پارس ملحق نمود.

کودکی و نوجوانی کوروش کبیر

شبی مهتابی و پرستاره بود ، او در میان چادرهای بر افراشته در دشت قدم می زد ، احساس غریبی داشت ، بسیار اندیشناک بود ، نه بخاطر جنگ فراروی فردا ، از این میدانها سخت تر را نیز گذرانده بود ، خیالش از نیروهایش نیز راحت بود و می دانست آنها بسیار با دقت مواظب شبیخون احتمالی دشمن هستند. از کنار نگهبانان محافظ شب عبور کرد و از محل نگهداری اسبها گذشت و به آرامی ازاردوگاه نیروها و نگهبانان فاصله گرفت.

در دشت پر از ستاره قدم می زد و تا بیکرانها را نظاره گر بود ، به دنبال گوشه ای بود تا بنشیند و با آسودگی بیاندیشد ، به آنچه که گذشته است.می خواست پس از سالها خستگی بر گذشته خود مروری کند ، حس عجیبی او را به اینکار وا می داشت ، با خودش می گفت ، چرا این شب ؟

روحش آرام نداشت ، می خواست فکر کند و به گذشته های دور نظر بیافکند شاید خستگی دوران را از تن خسته اش بدور سازد.در همین افکار غوطه ور بود که ناگهان فرا روی خود درختی تنومند دید. گویا تازه به عالم واقعیت برگشته و نمی دانست چه زمانی است که در افکار خود است ، درخت بر روی تپه ای مشرف به دشتی بود که لشگر او در آن دشت بیتوته کرده است. به پشت سر خودش نگاه کرد ، از چادرهای لشگرش دور شده بود و از فاصله دور به آتش میان چادرهای لشگرش خیره گشت. آرام به درخت تکیه داد ، و تازه خستگی را در خود احساس کرد . بر روی زمین نشست و شروع به مرور گذشته کرد ، ذهنش نا خود آگاه به سمت گذشته حرکت می کرد ، مایل به مقاومت در برابر اینگونه افکار نبود ، می خواست به گذشته بیاندیشد.

از هارپاگ سردار مادی و دوست خوبش شنیده بود که قوم او هخامنش از نواحی کوهستانی پارسوا به دشت سوزیان سرازیر شده و با قومهای کاسی و انزانی در آمیختند. قوم او بقدری از نظر فرهنگی و صلابت فکری نسبت به دو قوم دیگر برتری داشت که به آرامی آنها را در خود حل کرده و در نهایت آرامش در کنار آنها به زندگی پرداختند.

سپاهیان پارسوا و انزان در هلولیته به جنگ با سناخریب پادشاه بزرگ آشور رفتند و در آن جنگ جد بزرگ او هخامنش رهبری این اقوام را در این جنگ عهده دار بود و از آن روزگار به آنها لقب قوم هخامنش داده شد. پس از هخامنش " چا ایش پیش " پادشاه گردید و همه از او فرمان می گرفتند و در شهر " آنشان " که شهری باستانی در " انزان" بود و در شمال غربی شوش قرار داشت ، فروانروایی کرد. 

پس از او دو پسرش "آریارامن" و" کوروش اول" سرزمین را با توافق به دو قسمت تقسیم کرده و اقوام ساکن در آن دو ناحیه که یکی به نام پارس و دیگری آنشان بود را رهبری می کردند. از آریارامن لوح هایی باقی مانده که هم اکنون در خزانه او نگهداری می شود ، با خطی میخی و نوشتاری که قدرت و استواری از آن هویدا است. می خواهد ار این نوشتار در نوشته های خود استفاده کند . هر وقت این نوشته را می خواند قدرت می گیرد و ترس از او دور می شود.
در دوران این دو پادشاه مادها بر سرزمین آنها چیره گشتند و چون نیرویی بسیار قوی بودند ، آریا رامن و کوروش اول برای حفظ قوم های خود با آنها از در دوستی بر آمده و حاضر به خراجگزاری مادها گشتند هر چند برای قوم آزاد اندیش آنها امری بسیار سنگین بوده است و او با شناخت از روحیه مردمانش به سختی آن روزگاران کاملاً آگاه است.

پس از آریارامن پسرش " ارشام" بر پارس حکومت می کرد ولی او کاملاً از پسر کوروش اول به نام کمبوجیه اول پیروی می نمود.
ایرانیان خراجگزار باقی ماندند تا اینکه چرخ روزگار به سمت قدرت بخشیدن به آنها به گردش در آمد.  " آستیاگ " پادشاه مقتدر و بی رحم ماد در خواب دید که از بدن دخترش " ماندانا" نهر آبی سرازیر می شود و پایتخت او و سراسر آسیا را فرا می گیرد. از خواب هراسان بر می خیزد واز خوابگزار بزرگ خود می خواهد تا خوابش را تعبیر کند. خوابگزار به او گفت : از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها ملک تو ، بلکه سرا سر آسیا را تسخیر خواهد کرد. آستیاگ چاره خواست و به او توصیه کردند که خون دخترش باهیچیک از نجیب زادگان ماد ، صاحب شأن و مقام مخلوط نشود تا مبادا پسری از آن زاده شود که علیه او قیام کند.
تصمیم بر آن شد که ماندانا به کمبوجیه پسر کوروش اول که شاهی از نواده هخامنش می باشد و یک ایرانی اصیل و ملایم است و هیچ سرکشی از او مشاهده نگردیده است ، داده شود ، تا با این عمل هم منزلت دختر خود را پایین نیاورد و هم خطری را که احساس می کرد با دور ساختن دخترش از مادها دفع میشود ، رفع کند. از این لحاظ کمبوجیه را نیک دید و کمبوجیه را به دامادی خود بر گزید و پس از مراسم عروسی آن دو را به پارس فرستاد.
درهمان سال بار دیگر آستیاگ خوابی دید که باز او را بر آشفت. در خواب دید که درخت تاکی از ماندانا روییده و بر تمام آسیا سایه افکنده است . خوابگزاران دگر بار همان تعبیر قبلی را برای او تکرار کردند. پس شاه برای چاره جویی فردی را به پارس اعزام کرد و خواست ماندانا را در آستانه وضع حمل به دربار ماد برگرداند تا به بهانه مراقبت بهتر از اوبر فرزند او نظارت داشته باشد. ماندانا پسری به دنیا آورد و آستیاگ نوزاد را به هارپاگ که از اقوام او بوده  و در میان مادها فردی راست سیرت معروف بود سپرد تا طفل را هلاک کند و خبرش را برای شاه بیاورد.
هارپاگ مردی دانا و زیرک بود ، با خود اندیشید و به این نتیجه رسید که آستیاگ به دوران کهولت رسیده است و هر زمان ممکن است از دنیا برود و آنگاه دختر او ماندانا به سلطنت می رسد و درآن زمان است که انتقام خود را از قاتل فرزند خود خواهد گرفت. پس تدبیری اندیشید ، البته برای نجات خود از مخمصه ای که افتاده بود ، ولی به دلایل راستگو بودنش این حقایق را برای کوروش اعتراف کرده بود و کوروش از این لحاظ هرگز او را مورد نکوهش قرار نداده بود ، زیرا این کار را امری طبیعی برای حفظ زندگی و در عین حال آینده نگری هارپاگ می دانست و از او خرسند و راضی بود و خدمات کلان او را در به قدرت یافتن خود هرگز فراموش نکرده بود.

هارپاگ کودک را به به یکی از چوپانان آستیاگ به نام " میترادات " سپرد و برای اینکه او در کشتن کودک کوتاهی نکند به او گفت که این کودک نوه آستیاگ است که پدرش کمبوچیه می باشد و مادرش ماندانا و نام او کوروش است اما اگر میخواهی از خشم آستیاگ در امان باشی او را بکش . و بدین ترتیب در نظر خود هم فرمان آستیاگ را اجرا نموده و هم خود را از خشم ماندانا در امان نگه داشت. اما چوپان از کشتن کودک امتناع کرد و به درخواست همسرش نوزاد خود را که از قضا به تازگی مرده به دنیا آمده بود را به گماشتگان هارپاگ تحویل داد و اینگونه وانمود کرد که کوروش را کشته است.

ده سال این راز در سینه میترادات و همسر نیک سیرت او باقی ماند ، کوروش نزد آنها بزرگ شد و به سختی زندگی در میان مردم پایین دست بسیار واقف گردید . به یاد می آورد شبهای سختی را که گذرانده بود و همیشه با خود عهد بسته بود که هیچگاه در سرزمینش کسی گرسنه نخوابد و به کسی ظلمی روا نگردد.

زمانیکه هارپاگ سرنوشت او را برایش بازگو می کرد ، پی می برد که چگونه اهورامزدا او را برگزید و یاری کرد تا بدین درجه برسد و در این راه به او بخشندگی و جوانمردی و عدالتخواهی را آموخت.

بار دیگر افکارش بر روی سرنوشتش متمرکز گردید ، به یادش آمد که ده ساله بود که به اتفاق میترادات به دنبال گله به حوالی شهر رسیدند و در آنجا با گروهی از کودکان همبازی گشت ، همبازیها او را به شاهی برگزیدند و کوروش به هر کدام وظیفه ای را محول ساخت ، اما یکی از کودکان که فرزند امیری قابل احترام در دربار آستیاگ بود به نام " آرتمبر " از فرمان سرپیچی نمود و کوروش نیز او را به دلیل این خطا مورد تنبیه قرار داد. کودک گله مند شد و به پیش پدرش شکایت برد و آرتمبر نیز شکوه چوپان و شبانزاده را نزد آستیاگ برد. آستیا گ چوپان و پسرش را فرا خواند و رو به کوروش کرده و از او پرسید: آیا تو بودی که به فرزند یکی از درباریان ما جفا کرده و تازیانه زدی؟

آن روز را خوب به یاد دارد ، آستیاگ چشم ازچشم او بر نمی داشت و کوروش نیز از او چشم بر نمی داشت و نمی ترسید، بدون ترس شرح بازی کودکانه را تعریف کرد و در انتها افزود که چنانچه برای اینکار سزاوار کیفرم آماده ام تا دستور شاه اجرا شود.

او نمی دانست که آستیاگ در چهره او شباهت شدید او به خودش را دیده  و متحیر و عاجز از سخن مانده و سخت در فکر فرو رفته بوده که اگر کوروش زنده بود هم اکنون هم سن این شبانزاده می بود ، پس بسیار در اندیشه و شک فرو رفت.آرتمبر را مرخص کرد ، سپس به خدمتگزاران دستور دادکه او را به اندرونی ببرند و سپس خود از شبان باز خواست نمود تا از انتساب کوروش و هویت اصلی او آگاهی یابد اما چیزی نیافت ، پس دستور به شکنجه چوپان داد و میترادات از ترس شکنجه اصل ماجرا را تعریف نمود.

آستیاگ ، هارپاگ را فرا خواند و زمانیکه هارپاگ چوپان و آستیاگ خشمگین را دید متوجه موضوع گشت ، آستیاگ پس از شنیدن استدلال هارپاگ از نحوه اجرای فرمان شاه ، خشم خود را فرو خورد و رو به هارپاگ نمود و گفت ، از اینکه بخت با او یار

بوده و نوه او را به او بازگردانده بسیار خرسند است .سپس ازهارپاگ درخواست نمود که تنها پسرش را بعنوان همبازی کوروش نزد آنها به دربار بفرستد تا کوروش تنها نماند وشب خود نیز بخاطر جشنی که به این مناسبت برگزار می شوددر دربار حاضر شود.

هارپاگ به منزل رفته و پسر خود را فرستاد ، آستیاگ هم با شقاوت تمام پسر او را کشت و دستور داد که از گوشت او خورش و کبابی طبخ کردند و شب در میهمانی از آن خورش و کباب در جلوی هارپاگ نهادند و او غافل از همه جا غذا را خورد. پس از اتمام غذا آستیاگ از هارپاگ طعم غذا را جویا شد و هارپاگ اظهار نمود: بسیار لذیذ بود. آستیاگ از او پرسید : می دانی غذای تو چه بود؟ در آنگاه به دستور آستیاگ ظرف دیگری را که درپوشی بر روی او بود آوردند و آستیاگ از هارپاگ خواست درپوش را بردارد . زمانیکه هارپاگ در پوش را برداشت ، سر فرزند خود به همراه دست و پای او را مشاهده کرد و پی برد که چه غذایی را خورده است ، اما غم و اندوه و خشم خود را فرو خورد و با صدای آرام اظهار کرد: فرمان شاه هر چه باشد رواست.

کوروش الان درک می کند که به هارپاگ در آن شب چه گذشته است ، اکنون که خود پدر شده است احساس او را خوب درک می کند . اما همیشه در این اندیشه است که خود این حادثه یاری اهورامزدا بوده است ، برای اینکه از آن پس هارپاگ دوست و متحدی قوی برای کوروش گردید و این حماقت آستیاگ بلای جان حکومتش گردید.

آستیاگ پس از گرفتن انتقام از هارپاگ ، به دنبال تدبیری برای کوروش می گشت. از مغانها خواست تا او را راهنمایی کنند و حال که کوروش زنده است ، آیا هنوز خطری حکومت او را تهدید می کن که همه مغانها متفق القول جواب آری دادند . آستیاگ بازی کودکانه ای را که توسط آن پی به زنده بودن کوروش برده بود را تعریف نمود و پس از اتمام آن یکی از مغانها اظهار نمود که: چون کودک بدون هیچ تلاشی و ناخواسته به مقام شاهی رسیده است ؛ دگر بار به این مقام نمی رسد و در واقع خواب شاه تعبیر گشته و خطری او را از جانب کوروش تهدید نمی کند و برای اینکه افکار خود را با دیدن کوروش هر روز مغشوش نکنی او را نزد خانواده اش بازگردان.

آستیاگ از سایرین نیز نظر خوست و سایرین نیز در تأیید حرف مغان گفتند که چه بسیار تعابیری که توسط آنها اعلام شده و به نحوی بسیار ساده و پیش پا افتاده تعبیر گشته است .

آستیاگ تصمیم خود را گرفت ، کوروش را فرا خواند و به او اظهار لطف نمود و به او گفت که پدر و مادرش چوپان و زنش نیستند ، بلکه پدر و مادر او در سرزمین پارس در انتظار او هستند و او را به همراه ملازمانی به آن دیار رهسپار کرد.

کمبوجیه و ماندانا با دیدن کودک و پی بردن به هویت او بسیار شاد گشتند و به گرمی از فرزندشان استقبال نمودند و حوادثی را که در این چند سال بر او گذشته بود جویا شدند و پدرش کمبوجیه به او قول داد که جبران زحمات چوپان وهمسرش را خواهد کرد و آنها را مورد لطف قرار خواهد داد.

همانطور که در افکار خود گذشته را مرور می کرد به ناگه تبسمی بر لبانش نقش بست ، به یاد این موضوع افتاد که نام زن میترادات چوپان "کونو" بود و تکرار این نام به معنای سگ ماده نیز است و به یاد می آورد که چگونه مادر و پدرش با شنیدن نام کونو تعجب کرده و تصور نمودند او را سگ ماده ای بزرگ کرده است و از این اندیشه ابلهانه خنده اش می گرفت ، برای او کونو و میترادات افرادی بسیار قابل احترام بودند .

 او به آرامی در دربار کمبوجیه بزرگ می شد و تحت تعلیم معلمانی قرار گرفت که به او هنر جنگاوری ، سوارکاری ، تدبیر و اندیشه و... را یاد می دادندو او در سن بلوغ فردی کامل و جذاب شده بود.